گنجور

 
غبار همدانی

ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند

بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند

سخت خامیم درین ره مگر از روی کرم

پیر میخانه به پیمانه شراری بکند

تا دل بلبل شوریده فریبد به گلی

سالها باد صبا خدمت خاری بکند

بوی مِی تا به قیامت ز مشامش نرود

هرکه در کوی خرابات گذاری بکند

سالها مردمک دیده برای شب وصل

خون دل خورد که ترتیب نثاری بکند

داد بر باد فنا ماحصلم را که دلم

خاست در مصطبۀ عشق قماری بکند

عشق نگذاشت دلم را که کند خدمت عقل

اشتر مست چه تمکین ز مهاری بکند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد

یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد

دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد

بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند

دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من

[...]

فیض کاشانی

صاحب الامر مگر باز گذاری بکند

راه بنماید و با عدل قراری بکند

در غمش هر در و لعلی که دلم داشت بریخت

مگر از گریه شادیش نثاری بکند

دوش گفتم بکند وعده وفا، قائم حق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
حاجب شیرازی

بر سر خاکم اگر یار گذاری بکند

روح باز آید و با جسم قراری بکند

هیچ دانی ز چه دامان فلک پرگهر است

خواست هر صبح بپای تو نثاری بکند

کرده حایل به رخ آن ترک حصاری خم زلف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه