گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲

 

گر نکشی سر ز برم ای پسر

عمر برم با تو به شادی بسر

ور ببری پای خود از دام من

دست من و دامن تو ای پسر

بر سمن از مورچه داری نشان

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸

 

تا باد خزان حُلّه برون کرد ز گلزار

ابر آمد و پیچید قَصَب بر سر کُهسار

تا ریخته شد پنجهٔ زرین ز چناران

در هر شمری جام بلورست به خروار

ازکوه بشستند همه سرخی شنگرف

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷

 

ای تازه‌ تر از برک گل تازه به بر بر

پرورده تو را خازن فردوس به بَر بر

عناب شکر بار تو هرگه‌ که بخندد

شاید که بخندند به عناب و شکر بر

در سیم حَجَر داری و بر ماه چلیپا

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲

 

ز بهر تهنیت عید پیش من شبگیر

معطر آمد و آراسته بت‌ کشمیر

نشاط کرده و از بهر عید برده به کار

چو بوی خویش به خوشی‌ گلاب و عود و عبیر

قدی چنانکه بود ماه چرخ و سرو بلند

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۲

 

عید را با مهرگان هست اتفاق و اتصال

هر دو را دارند اهل دولت و ملت به فال

اتفاق و اتصال هر دو بر ما خرم است

مرحبا زین اتفاق و حبذا زین اتصال

عید آیینی است کز وی هست ملت را شرف

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۸

 

اهل ملت چون به شب دیدند بر گردون هلال

خرمی دیدند و فرخ داشتند او را به فال

کِشتِ حاجت زود بدرودند بر دست امید

زانکه همچون داس زرین بود بر گردون هلال

با دعا و با تَضرّع دستها برداشتند

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۷

 

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۹

 

ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن

تورا شب برفراز سر تو را سیاره پیرامن

به رنگین باشه‌ای مانی که درگردون زند چنگل

به زرین لعبتی مانی که در هامون کشد دامن

نمایی‌گه رخ روشن وزان گردد هوا تیره

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۷

 

دو گوهرند سزاوار مجلس و میدان

که فخر مجلس و میدان بود به این و به ان

یکی به آب لطیف آمده پدید از خاک

یکی به آتش تیز آمده برون از کان

یکی رسیده به‌ شربت ز زخم و ز چرخشت

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۱

 

آنچه من بر چهره دارم یار دارد در میان

وآنچه من در دیده دارم دوست دارد در دهان

چهرهٔ من با میانش‌ گشت پنداری قرین

دیدهٔ من با دهانش کرد پنداری قران

گر تو را باور نیاید کاو دهان دارد چنین

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۴

 

دوش رفتم به خیمهٔ جانان

تازه کردم به بوی جانان‌، جان

آفتاب است زیر شب ‌گفتی

زیر زلف اندرون رخ جانان

گر به روز آفتاب رخشان است

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۰

 

صنع یزدان بی‌چگونه و چون

داد ما را چهار چیز کنون

که بدان هر چهار بخت بلند

روز ما کرد فرخ و میمون

موسم عید و روزگار بهار

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۹

 

عید قربان و ماه فروردین

هر دو با یک دگر شدند قرین

شد مُصلّی از آن چو چرخ بلند

شد گلستان ازین چو خُلد برین

آن زمین لانه‌رنگ کرد از خون

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۱

 

خدایگان زمان است و شهریار زمین

سپاهدار جهان است و پهلوان ‌گزین

چو پادشاه چنین باشد و سپهسالار

سزای هر دو بباید یکی وزیر چنین

به حق شدست ملک را وزیر فخرالملک

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۷

 

ایا معزی برهانی این جمال ببین

که با ولایت صاحبقران شدست قرین

کنون که گشت بیاض زمان چو ساحت عدن

کنون‌که‌گشت سواد زمین چو چرخ برین

سواد فایدهٔ خاطر از بیاض بیار

[...]

۴۳ بیت
امیر معزی