گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب

هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب

گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر

آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب

ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰

 

تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید

در خراسان نقش رَوضات الجَنان آمد پدید

پیر بود از برف و از سرما خراسان مدتی

شد جوان تا طلعت شاه جوان آمد پدید

بر زمین از ابر لؤلؤبار و بادِ مشک‌بیز

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱

 

به فرخی و خوشی بر خدایگان بشر

خجسته باد چنین عید و صدهزار دگر

جلال دولت و دولت بدو فزوده شرف

جمال ملت و ملت بدو نموده هنر

شهی‌ که بر همه روی زمین همی تابد

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۷

 

پیر شد طبع جهان از گردش‌ گردون پیر

تیر زد بر خیل‌ گرما لشکر سرمای تیر

تا هوا سنجاب پوشید و حواصل‌ کوهسار

گلبن از دیبا برهنه است و گلستان از حریر

حُلّه بافان را برون‌ کردند گویی از چمن

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۷

 

شادند همه خلق به عید عرب اکنون

بر شاه عجم عید عرب باد همایون

فخر ملکان ناصر دین خسرو مشرق

تاج سر دولت عضد دولت میمون

سنجر که به مردی و جهانداری و شاهی

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۱

 

چون برآرم به زبان نام خداوند جهان

تن من جمله شود گوش و دلم جمله زبان

هرچه در دهر زبان است مرا بایستی

تا ثنا گفتمی از بهر خداوند جهان

شاه آفاق ملک شاه که در طاعت او

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۷

 

المنهٔ لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگرباره درخشان

المنهٔ لِلِّه که گلزار به نوروز

بشکفت اگر مُرد ز سرمای زمستان

المنهٔ لِلّه که بر شخص بَراهیم

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۴

 

خدای ماست خداوند آسمان و زمین

منزه از زن و فرزند و از همال و قرین

مُقَدِّری که بر او نسپرد سپهر و نجوم

مُصَوِّری‌که بر او نگذرد شهور و سنین

مؤثری‌ که به تأثیر صنع و قدرت او

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۷

 

ای زلف دلبر من پربند و پرشکنی

گاهی چو وعدهٔ او گاهی چو پشت منی

گه دام سرخ مُلی‌ گه بند تازه‌ گلی

گه دِرْعِ مُعْصَفَری‌ گه طوقِ نسترنی

گه خوشهٔ عِنَبی‌ گه عُقْدهٔ ذنبی

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۵

 

دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان ‌کنی

از چه معنی خویشتن زنجیر نوشر‌وان کنی

مشتری بسیار دیدم‌ کاو ز شب میدان کند

شب تو را بینم همی‌ کز مشتری میدان کنی

زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین

[...]

۳۴ بیت
امیر معزی
 
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود