اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳ - در ستایش دین گوید
به دست آرد از آب حیوان نشان
بخور زو و پس شاد زی جاودان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید
تو کشتیش دین و دهش توشه دان
ره راست باد و خرد بادبان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
دلارام گفت ای شه نیک دان
نه هر زن دو دل باشد و ده زبان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
یکی تیغ و کوبال و گرزگران
همان پیل بالا و برگستوان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
تنش پُر پشیزه ز سر تا میان
به کردار بر عیبه برگستوان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
من ایدر بُوَم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو
برانگیخت گلرنگ رزم از میان
بزد نیزه بر پهلوی پهلوان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۱ - پیغام بهو به نزدیک گرشاسب
گزارم چو فرمان دهد پهلوان
دگر کس نداند جز از ترجمان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
نهم دیده در پای پیل ژیان
نپیچم سر از رای شاه جهان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۴ - رزم چهارم گرشاسب با هندوان
فرازش یکی نیلگون سایبان
ز گوهر چو شب ز اختران آسمان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
بدان تا زند بر بَرِ پهلوان
بدان زخم بروی سر آرد جهان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۰ - رفتن مهراج با گرشاسب
برانداختی بر سر اندر زمان
ندیدست کس یک شگفتی چنان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
چو گردیده شد دایره آسمان
زمین ماند چون نقطه اندر میان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان
همی دیدن دل طلب هر زمان
که از دیدن دل فزاید روان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن
چنین گفت دانای روشن روان
که شهر آن جهانست و دشت این جهان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن
همان گنج هست آینه بی گمان
توان اندرو دید هر دو جهان
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
هم از میوه هایی که خیزد خزان
کز ایرانیان کس نبد دیده آن