اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱ - آغاز
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کهش نه آز و نه انباز بود
نه انجام باشد، نه آغاز بود
تن زنده را در جهان جای ازوست
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲ - در نعت نبی علیه السلام
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محّمد فرستاده و بهترش
که بُد بر در دین یزدان کلید
جهان یکسر از بهر او شد پدید
بدو داد دادار پیغام خویش
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳ - در ستایش دین گوید
دل از دین نشاید که ویران بود
که ویرانزمین جای دیوان بود
نگه دار دین آشکار و نهان
که دین است بنیان هر دو جهان
پناه روانست دین و نهاد
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید
جهان ای شگفتی به مردم نکوست
چو بینی همه درد مردم از وست
یکی پنج روزه بهشتست زشت
چه نازی به این پنج روزه بهشت
ستاننده چابک رباییست زود
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵ - در صفت آسمان گوید
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون
شب و روز بر وی چو دو موج بار
یکی موج از او زرد و دیگر چو قار
چو بر روی میدان پیروزه رنگ
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
گهر های گیتی به کار اندرند
ز گردون به گردان حصار اندراند
به تقدیر یزدان شده کارگر
چو زنجیر پیوسته در یکدگر
پهارند لیکن همی زین چهار
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید
کنون زین پس از مَردم آرم سخُن
که گیتی تمام اوست ز آغاز و بن
به گیتی درون جانور گونهگون
بسند از گمان وز شمردن فزون
ولیک از همه مردم آمد پسند
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید
چنین دان که جان برترین گوهر است
نه زین گیتی از گیتی دیگرست
درفشنده شمعیست این جان پاک
فتاده درین ژرف جای مغاک
یکی نور بنیاد تابندگی
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید
یکی کار جُستمهمی ارجمند
که نامم شود زو به گیتی بلند
اگر نامهٔ رفتنم را نوید
دهند این دو پیکِ سیاه و سپید
به رفتن بوَد خوش دلِ شادِ من
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید
کنون ز ابر دریای معنی گهر
ببارم ، گل دانش آرم به بر
فزایم ز جان آفرین شاه را
که زیباست مر خسروی گاه را
شه ارمن و پشت ایرانیان
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید
ز کردار گرشاسب اندر جهان
یکی نامه بُد یادگار از مهان
پر از دانش و پند آموزگار
هم از راز چرخ و هم از روزگار
ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
سراینده دهقان موبد نژاد
ز گفت دگر موبدان کرد یاد
که بر شاه جم چون بر آشفت بخت
به ناکام ضحاک را داد تخت
جهان زیر فرمان ضحاک شد
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید
بدین کار ما گفت یزدان گوا
چنین پاک جانهای فرمانروا
همین تار و روشن شتابندگان
همین چرخ پیمای تابندگان
ببستش به.پیمان و سوگند خویش
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
به کاری در از من نخواهی بسیچ
ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای
ز تن جامهٔ شرم برکنده ای
نگویی مرا کز چه این روزگار
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید
چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه
نهانی ستاره جدا شد ز ماه
پسر زاد یکی که گفتیش مهر
فرود آمد اندر کنار از سپهر
به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
بر اورنگ بنشست شیدسب شاد
به شاهی دَرِ داد و بخشش گشاد
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ
به رسم نیا نام کردش طورگ
چو شد سرکش و گرد و دهسال گشت
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود و کام
گرانمایه را کرد گرشساب نام
به خوبی چهر و به پاکی تن
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زابلستان
به هندوستان خواست بردن سپاه
که رفتی بدان بوم هر چندگاه
درِ گنج اثرط سبک باز کرد
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک
تبیره زنان لشکر آراسته
به دشت آمد و گرد شد خاسته
سران سوی بازی گرفتند رای
ببستند پیلان جنگی سرای
به آماج و ناورد و مردی و زور
[...]
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
بفرمود تا از شگفتی بسی
نمودند گرشاسب را هر کسی
ز تاریکی و آتش و باد و ابر
ز غول و دژم دیو وز شیر و ببر
نشد هیچ از آن کُند گرد دلیر
[...]