گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند

دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند

نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه

آن چیز که او دارد او داند او داند

از گردش گردون شد روز و شب این عالم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی بنداند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیله بکند لیک خدایی نتواند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲

 

خوش باش که هر که راز داند

داند که خوشی خوشی کشاند

شیرین چو شکر تو باش شاکر

شاکر هر دم شکر ستاند

شکر از شکرست آستین پر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷

 

پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند

از پاک می‌پذیرد در خاک می‌رساند

در عشق بی‌قرارش بنمودنست کارش

از عرش می‌ستاند بر فرش می‌فشاند

باری نبود آگه زین سو که می‌رساند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۵

 

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده

چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴۶

 

خاک توام و خدای حق میداند

واجب نبود که از منت بستاند

ور بستاند دعا گری پیشه کنم

تا رحم کند پیش منت بنشاند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۵

 

در کام دل آنچه بود نفسم همه راند

هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند

نفس بد من مرا بدین روز نشاند

من ماندم و فضل تو دگر هیچ نماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۱

 

رو نیکی کن که دهر نیکی داند

او نیکی را از نیکوان نستاند

مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند

آن به که بجای مال نیکی ماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶۸

 

عقل و دل من چه عیشها میداند

گر یار دمی پیش خودم بنشاند

صد جای نشیب آسیا میدانم

کز بی‌آبی کار فرو میماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۸

 

من بی‌خبرم خدای خود میداند

کاندر دل من مرا چه میخنداند

باری دل من شاخ گلی را ماند

کش باد صبا بلطف می‌افشاند

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم

 

بیا، که باز جانها را شهنشه باز می‌خواند

بیا، که گله را چوپان بسوی دشت می‌راند

بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده

که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند

بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند

 

قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند

بعد از آن در پیش رنجورش نشاند

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۱ - ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جداجدا

 

وانگهانی آن امیران را بخواند

یک‌بیک تنها بهر یک حرف راند

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۰ - باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل و فواید جهد را بیان کردن

 

چونکه مال و ملک را از دل براند

زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۶