گنجور

 
مولانا

پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند

از پاک می‌پذیرد در خاک می‌رساند

در عشق بی‌قرارش بنمودنست کارش

از عرش می‌ستاند بر فرش می‌فشاند

باری نبود آگه زین سو که می‌رساند

ای کاش آگهستی زان سو که می‌ستاند

خاک از نثار جان‌ها تابان شده چو کان‌ها

کو خاک را زبان‌ها تا نکته‌ای جهاند

تا دم زند ز بیشه زان بیشه همیشه

کان بیشه جان ما را پنهان چه می‌چراند

این جا پلنگ و آهو نعره زنان که یا هو

ای آه را پناه او ما را که می‌کشاند

شیری که خویش ما را جز شیر خویش ندهد

شیری که خویش ما را از خویش می‌رهاند

آن شیر خویش بر ما جلوه کند چو آهو

ما را به این فریب او تا بیشه می‌دواند

چون فاتحه دهدمان گاهی فتوح و گه گه

گر فاتحه شویم او از ناز برنخواند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۴۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

[...]

امیرخسرو دهلوی

چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند

دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند

بر جور بردن من انصاف داد عالم

یارب که ایزد از تو انصاف من ستاند

از بیم چشم گفتم کان روی را بپوشان

[...]

ناصر بخارایی

خواهد که خامه راهی در منزلی رساند

بر مَرکب مُرکّب بنشست تا براند

برخاست همچو ابری بی‌واسطه ز واسط

وز بحر هند گوهر بر روم می‌فشاند

از سوز سینه دودی چون شمع بر سر آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
صفایی جندقی

چرخم به قید و چنبر زین آستان کشاند

وز نعش کشتگانم با تازیانه راند

ور ساعتی بپایم خصمم بسر دواند

شکر فروش مصری حال مگس چه داند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه