مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
ماهی پژمرده در بحر اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
حقهٔ پر لعل را دادی به باد
همچو زنگی در سیهرویی تو شاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیهالسلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او
چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۶ - در آمدن مصطفی علیهالسلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه
پس پیمبر روی بر رویش نهاد
بر سر و بر چشم و رویش بوسه داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۷ - در بیان آنک مصطفی علیهالسلام شنید کی عیسی علیهالسلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء
آن هلال و بدر دارند اتحاد
از دوی دورند و از نقص و فساد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد
گر بدیدی یک سر موی از معاد
اوش گفتی این چنین عمر تو باد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد
حرص در پیری جهودان را مباد
ای شقیی که خداش این حرص داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر
عشرها بر روی هر جا مینهاد
چونک بر میبست چادر میفتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر
چون بسی میکرد فن و آن میفتاد
گفت صد لعنت بر آن ابلیس باد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور
زین مناره صد هزاران همچو عاد
در فتادند و سر و سر باد داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور
حبذا دو چشم پایان بین راد
که نگه دارند تن را از فساد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور
پس گریز از چیست زین بحر مراد
که بشستت صد هزاران صید داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو
گر بدانی رحم این محمود راد
خوش بگویی عاقبت محمود باد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو
هست مادر نفس و بابا عقل راد
اولش تنگی و آخر صد گشاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۷ - بار دیگر رجوع کردن به قصهٔ صوفی و قاضی
گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد
عاقلان از گور کی خواهند داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۱ - جواب گفتن آن قاضی صوفی را
عقل گوید مر جسد را که ای جماد
بوی بردی هیچ از آن بحر معاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۵ - دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن
پس سلامش کرد گرم و اوستاد
جست از جا لب به ترحیبش گشاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۵ - دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن
گفت صد خدمت کنم ای ذو وداد
در قبولش دست بر دیده نهاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۰ - باز مکرر کردن صوفی سؤال را
خود چه باشد گر ببخشد آن جواد
بنده را مقصود جان بیاجتهاد