گنجور

 
۱
۲
۳
۷
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

به گاه جلوه از آن ماه روی زیبا را

که جان ز شرم نماید ز آستین ما را

نظر به حال دل آن پر غرود نگشاید

که سیر دیده نبیند متاع یغما را

امید مغفرتت بس مرا که هم امروز

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

در باغ طبیعت بفشردیم قدم را

چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را

نوبت به من افتاد، بگویید که دوران

آرایشی از نو بکند مسند جم را

در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

التفاتی نیست با امید مطلوب مرا

مرحمت با یاس باشد، خوی محبوب مرا

تا به حال من کند اندیشه های باطلش

پیش او در آتش اندازید مکتوب مرا

زان حجاب افتاد و زین عم خانه می ناید برون

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا

دراز باد شبم با سحر چه کار مرا

مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال

به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا

ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

نی مهر دوست دارم ، نی کین دشمنان را

یک طور دوست دارم بی مهر و مهربان را

غم می کشد عنانم من هم شتاب دارم

از هم دعا بگویند یاران شادمان را

مستانه گر بتازم، عیبم مکن که شوقش

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما

در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن

صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما

ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

دلم در کعبه‌ای رو کرد و همت جوید از دل‌ها

که خواهد ماندش از پی کعبه‌ها در طی منزل‌ها

تو افلاطون دلی، اندیشه را چین در جبین مفکن

در آن وادی که جز حسرت ندانی حل مشکل‌ها

مثالی گویمت عامی صفت بردار زآن نقشی

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

صد قول به یک زمزمه طی می کنم امشب

مستی نه به اندازه ی می می کنم امشب

مجنون ترا قبله اجابت ز دعا بود

هنگام دعا روی به حی می کنم امشب

تا کی طلب از وادی راحت کندم دور

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت

غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت

ساقی چو می عشق تو می کرد به ساغر

هر صاف که آید به ایاغ دل ما ریخت

هر گرد ملالی که برفتند ز دل ها

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است

ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است

با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است

محتاجی مردم همه آن سوی حساب است

سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست

کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد

تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست

باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است

خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است

باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من

آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است

با که گویم سر این معنی که نور حسن دوست

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

برو مسیح که فکر فراغ من غلط است

غلط مکن که علاج دماغ من غلط است

نشان پای من آوارگی بجست، نیافت

به دشت گم شدگی ها سراغ من غلط است

ز استخوان همای باغ دوست معمور است

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

می مغانه که از درد شور و شر صاف است

به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است

امام شهر ز سرجوش خم نپرهیزد

نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است

مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

خاموشی من قفل نهان‌خانهٔ عشق است

افسانهٔ من گریهٔ مستانهٔ عشق است

دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش

گنجی است که آرایش ویرانهٔ عشق است

شوریده شد از ناخن عشق این دل صد شاخ

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

نوشیم شربتی که شکرها درو گم است

داریم عزلتی که سفرها درو گم است

صد روشنی است در تتق تیره روزنم

فیروز شام من که سحرها درو گم است

در طبع صد کرشمه و تحریک جلوه نیست

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

رسید مژده و قاصد مقیم خرگه ماست

که بر گزیده توفیق، جان آگه ماست

کسی که چاه ملامت به راه می کندی

به ریسمان خود اکنون فتاده در چه ماست

ز شیخ شهر شنو درس و علم ما آموز

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

از بس که جور کرد به دل غم که آشناست

داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست

تا طی کنند بی ادبان وادی غرور

بیگانگی نموده به محرم که آشناست

گر آشنا کسی است که اهلیت اش نیست

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

اندوه هجر پیشه و شادی من است

جویای آفتابم و شب هادی من است

زود آ ، که توتیا شود، این بیستون هجر

زین سان که زیر تیشه ی فرهادی من است

تا خوانده ام که هیچ گره بی گشاد نیست

[...]

۷ بیت
عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

من بلبل آن گل که گلابش همه خون است

مرغابی آن بحر که آبش همه خون است

خونم به گلو ریز که بیمار محبت

آشوب نشانست و به آبش همه خون است

دیوانه ی عشقیم که این شاهد سرمست

[...]

۷ بیت
عرفی
 
 
۱
۲
۳
۷
 
تعداد کل نتایج: ۱۲۲