گنجور

 
عرفی

نی مهر دوست دارم ، نی کین دشمنان را

یک طور دوست دارم بی مهر و مهربان را

غم می کشد عنانم من هم شتاب دارم

از هم دعا بگویند یاران شادمان را

مستانه گر بتازم، عیبم مکن که شوقش

گرمی دهد به مرکب، نرمی دهد عنان را

گفتم به گوش توفیق، ای دشمن مروت

تا کی فراق خرمن این مور ناتوان را

گفتا مروت این است، کز پا در افکنیمش

تا آن که جوید از غیر، وز خود نیابد آن را

آوارگیست رهبر در وادی محبت

توفان بود معلم دریای بی کران را

عرفی به گیتی از خلد آمد که باز گردد

غافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را