گنجور

 
عرفی

التفاتی نیست با امید مطلوب مرا

مرحمت با یاس باشد، خوی محبوب مرا

تا به حال من کند اندیشه های باطلش

پیش او در آتش اندازید مکتوب مرا

زان حجاب افتاد و زین عم خانه می ناید برون

دشمنی با خویش تا کی جان محبوب مرا

گفت و گو های دل شوریده ام باطل مدان

بهره ی از هوشمندی هست مجذوب مرا

گریه را ذوق است کانر تهمتی باعث نشست

ور نه یوسف در گریبان است یعقوب مرا

جسن و ناز و عشوه خواهد هر دم از شرم ادب

حسن اهلیت دهد آزاد محبوب مرا

ناصبوری گر کند عرفی دلم عیبش مکن

ناصبوری شرط اصلاح است ایوب مرا