قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - در تغزل و تشبیب
بس دلبرکانند به هر بوم و به هر بر
یارب چکند یک دل با این همه دلبر
آن میبردش از چپ و این میکشد از راست
مسکیندلکم مانده در اینکشمکش اندر
گه میکشدش این به دو ابروی مقوس
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
صدشکر گویم هر زمان هم چنگ را هم جام را
کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را
دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی
کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را
خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
زین پس به کار ناید رطل و سبو مرا
ساقی به خم می بنشان تا گلو مرا
لخت جگر کباب کنم خون دل شراب
کاین بد غرض ز امر کلوا و اشربوا مرا
من هر چه باده نوش کنم نور جان شود
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
ضحاک وار کشته بسی بی گناه را
بر دوش تا فکنده دو مار سیاه را
قصد ذقن نمودمش از زلف عنبرین
چشمم ندید در شب تاریک چاه را
هوش از سرم به چابکی آن شوخ کجکلاه
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
حیران کند جمال تو ماه دو هفته را
خجلت دهد رخ تو گل نو شکفته را
دارم چو ماه یکشبه آغوش از آن تهی
تا در بغل کشم چو تو ماهی دو هفته را
باید کنون گریست که دل پاک شد ز غیر
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
ز ما صد جان وز آن لب یک عبارت
ز ما صد دل وز آن مه یک اشارت
دلا از چشم خونخوارش حذر کن
که بیرحمند ترکان وقت غارت
به خون دل بسازم از غم دوست
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
دامن وصل تو گر افتد به دست
پای به دامن کشم از هرچه هست
عشق توام چشم درایت بدوخت
مهر توام دست کفایت ببست
شوق رخت پردهٔ عقلم درید
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
که بود آن ترک خون آشام سرمست
که جانم برد و خونم خورد و دل خست
درآمد سرخوش و افتادم از پای
برون شد مست و بیرون رفتم از دست
سپر بر پشت و تیغ کینه در مشت
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست که شمشیر به دست است
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
قوت من باده قوتم یارست
وآدمی را همین دو درکارست
عیش آدم بود به قوت و قوت
قوت و قوت نیست مردارست
هر ولایت که خوبرویی هست
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
دل هرجایی من آفت جانست و تنست
آتش عمر خود و برق تن و جان منست
از سر زلف بتانش نتوان کردن فرق
در تن تیرهاش از بس که شکنج و شکنست
حاصل وقتم از آن نیست به جز رنج و بلا
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
چه غم ز بیکلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
اگر از خوردن می لعل لبت رنگینست
بیسبب چیست که می تلخ و لبت شیرینست
حور در سایهٔ طوبی اگرش جاست چرا
طوبی قد تو در سایهٔ حورالعینست
چهرهٔ من نه سپهرست چرا همچو سپهر
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
آن نه رویست که یک باغ گل و نسرینست
وان نه خالست که یک چرخ مه و پروینست
شادیی راکه غمی هست ز پی شادی نیست
شادمان حالی ازینم که دلم غمگینست
مگس آنجا که لب تست گریزد ز شکر
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
زندهٔ جاوید کیست کشتهٔ شمشیر دوست
دل که مرا در برست به که به زنجیر دوست
دیده عزیزم ولی یار چو گیرد کمان
دیده سپر بایدم کرد بر تیر دوست
پای به میدان عشق گر بنهی بنگری
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
به چشم من همه آفاق پر کاهی نیست
سرم خوشست بحمدالله ار کلاهی نیست
فضای ملک خداوند جایگاه منست
مرا از آن چه که در شهر جایگاهی نیست
به غیر رزق مقدر که میخورم شب و روز
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
دوش رندی خلوتی خوش خالی از اغیار داشت
حورش از فردوس و غلمانش ز جنت عار داشت
شاهدش خوشتر ز غلمان زانکه غلمان دربهشت
ذکر استغفار و آن الحان موسیقار داشت
حورالقدوس والقدوس و آن زیبا سرشت
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد
به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
گشت یکسان شب و روزم که ترا از رخ و زلف
صبح با شام سیه باز همآغوش افتاد
آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم
[...]