گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما

چنگ می‌گردیم اگر یک ناله برداریم ما

عاشقان را صندل آسودگی دردسرست

تا به سر، دردی نباشد، دردسر داریم ما

ازکمال ما م‌می‌پرسی‌که چون آه حباب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما

باده‌ای در جام عیش از چشم تر داریم ما

سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار

آبرویی چون‌گهر همراه سر داریم ما

چون صداهرچند در دام‌قس وامانده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما

دامن آیینه امشب برکمر داریم ما

تا سراغ‌گوهر دل در نظر داریم ما

روزوشب گرداب‌وش درخودسفر داریم‌ما

خندهٔ ماچون گل از چاک‌گریبان‌است‌و بس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما

از ملامت‌کی به دل یک ذره غم داریم ما

از قناعت بود ما را دستگاه همتی

چون هما در ظل بال خودکرم داریم ما

بر امید آنکه یابیم از دهان او نشان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

صورت وهم به هستی متهم داریم ما

چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما

محمل‌ماچون‌جرس دوش‌تپشهای‌دل‌است

شوق پندارد درین وادی قدم داریم ما

آنقدر فرصت‌کمین قطع الفتها نه‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما

همچو ساغر می به‌لب داریم و مخموریم ما

پرتو خورشید جز در خاک نتوان ‌یافتن

یک‌زمین و آسمان از اصل خود دوریم‌ما

درتجلی سوختیم وچشم بینش وا نشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

طرح قیامتی ز جگر می‌کشیم ما

نقاش ناله‌ایم و اثر می‌کشیم ما

توفان نفس نهنگ محیط تحیریم

آفاق راچوآینه در می‌کشیم ما

ظالم‌کند به صحبت ما دل زکین تهی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

عمری‌ست ناز دیدهٔ تر می‌کشیم ما

از اشک‌، انتظارگهر می‌کشیم ما

تسخیرحسن درخور حیرت‌نگاهی است

صید عجب به دام نظرمی‌کشیم ما

دامن‌کشان ز ناز به هر سوگذرکنی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما

یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما

حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است

دهرتاکهسار شد آیینه می‌جوشیم ما

شمع فانوس حباب از ما منورکرده‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما

همچوشبنم با نسیم صبح همدوشیم ما

هستی موهوم مایک لب‌گشودن بیش نیست

چون‌حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما

شور این دریا فسون اضطراب ما نشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما

اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما

سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست

از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحرآواره‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

با همه افسردگی مفت تماشاییم ما

موجها د‌ارد پری چندان که میناییم ما

رنگ‌ها گل کرده‌ایم اما در آغوش عدم

بیضهٔ طاووس زیر بال عنقاییم ما

منزل ما محمل ما، سعی ما افتادگیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما

زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد

تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن ما

عیان نشد زکجا مست جلوه می‌آیی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

بی‌توچون شمع زضعف تن ما

رنگ ما خفت به‌پیراهن ما

نقش پاییم ادب‌پرور عجز

مژه خم می‌شود از دیدن ما

خاک ما گرد قیامت دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

چون شمع زآتشی‌که وفا زد به جان ما

بال هماست بر سر ما استخوان ما

عمری‌ست هرزه تازی اشک روان ما

کوگرد حیرتی‌که بگیرد عنان ما

شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶

 

از بس‌گرفته است تحیر عنان ما

دارد هجوم آینه اشک روان ما

گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند

بلبل! به هرز سر نکنی داستان ما

وضع خموش ما ز سخن دلنشین‌تر است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

داغیم چون سپند مپرس از بیان ما

در سرمه بال می‌زند امشب فغان ما

عرض‌ِ کمال ما عرق‌آلود خجلت است

ابر است اگر بلند شود آسمان ما

ما را چو شمع باب‌ِ گداز آفریده‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما

دامن خویش است چون صحرا گل دامان ما

شوق در بی‌دست‌وپایی نیست مأیوس طلب

چون قلم سعی قدم می‌بالد از مژگان ما

معنی اظهار صبح از وحشت انشا کرده‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

گر به‌این وحشت‌دهدگرد جنون‌سامان ما

تا سحرگشتن‌گریبان می‌درد عریان ما

فیض‌ها می‌جوشد از خاک بهار بیخودی

صبح‌فرش است ازشکست رنگ در بستان‌ما

در تماشایت به رنگ شمع هرجا می‌رویم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

نبوَد به غیرِ نامِ تو وردِ زبانِ ما

یک حرف بیش نیست زبان در دهانِ ما

چون شمع دم ز شعلهٔ شوقِ تو می‌زنیم

خالی مباد زین تب‌ِ گرم استخوانِ ما

عرض فنای ما نبود جز شکستِ رنگ

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۴۲
sunny dark_mode