ندانیم ماکان جفاگر کجاست

به ابرست گر در دم اژدهاست

بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست

بباید به من برگشادنت راست

چه کردید با گیو و خسرو کجاست

سخن بر چه سان است برگوی راست

ز بد مهر او پردهٔ جان ماست

وزین کردهٔ خویش زنهار خواست

بسان درفشی برآورد راست

به گیتی به جز فر یزدان نخواست

نگه کرد باید که جایش کجاست

بگرد چپ لشکر و دست راست

جهان پاک بر مهر او گشت راست

همی داشت گیتی بر انسان که خواست

به یک روی جستن بلندی سزاست

اگر در میان دم اژدهاست

چو گشتاسپ می‌خورد برپای خاست

چنین گفت کای شاه با داد و راست

مرا هدیه باید اگر گفت راست

ترا رای و راه دبیری کجاست

بدو گفت گشتاسپ کری رواست

چه گویند و این بیشه اکنون کجاست

همه بیشه سرتابسر اژدهاست

تو نیز ار شگفتی ببینی رواست

به گشتاسپ بنمود به انگشت راست

که آن اژدها را نشیمن کجاست

به کوه سقیلا یکی اژدهاست

که کشور همه پاک ازو در بلاست

بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست

بیاورد چون کارها گشت راست

بپرسید و گفت این سوار از کجاست

که چندین بپیچد چپ و دست راست

که آرام و شهر و نژادش کجاست

بگوید مگر مر ترا گفت راست

همی تاختندی چپ و دست راست

که گفتی سواری بدیشان سزاست

ازیشان یکی گوی و چوگان بخواست

میان سواران برافگند راست

کنون آن گرامی کتایون کجاست

مرا گر ستمگاره خواند رواست