ترا ایزد این زور پیلان که داد

دل و هوش و فرهنگ فرخ‌نژاد

درود بزرگان بدستان بداد

ز شاه و ز گردان فرخ نژاد

ازان پس که نامه برستم بداد

همه کار گرگین بدو کرد یاد

چو خردادت از یاوران بر دهاد

ز مرداد باش از بر و بوم شاد

ببخت تو هر سه درستند و شاد

انوشه کسی کش کند شاه یاد

مرامادر از بهر رنج تو زاد

تو باید که باشی بآرام و شاد

گرانمایه اسبان تازی‌نژاد

که بر مویشان گرد نفشاند باد

منیژه بیامد بکردار باد

ز بیژن برستم پیامش بداد

ز دهلیز در رستم آواز داد

که خواب تو خوش باد و گردانت شاد

سر رستمت جاودان سبز باد

دل زال فرخ بدو باد شاد

براندازه‌شان یک بیک هدیه داد

از ایوان خسرو برفتند شاد

بر ایشان همه داستان برگشاد

گذشته سخنها همه کرد یاد

الانان و غزدژ به لهراسب داد

بدو گفت کای گرد خسرو نژاد

به کین سیاوش پس از کیقباد

کسی کو کلاه مهی برنهاد

درود بزرگان به خسرو بداد

همه کار لشکر بر او کرد یاد

چو بگشاد مهرش به خواننده داد

سخنها بر او کرد خواننده یاد

خردمند پیران که در نامه یاد

چه آورد وز پند نیکو چه داد

ز سر با منوچهر نو کین نهاد

همیدون ابا نوذر و کیقباد

نیامد بدانگه ترا داد یاد

که او بی‌گنه جان شیرین بداد

ششم شهر ایران که کردی تو یاد

بر و بوم آباد فرخ‌نژاد