فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
چو از نوروز گردد این جهان نو
هوا خوشتر شود آنگه همی رو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
نکوتر بود و خَوشْتر شهربانو؛
به چشم و لب، روان را درد و دارو.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
چو از شاه این سخن بِشْنید شهرو،
به ناز او را جوابی داد نیکو.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
به پیری باروَر شد شهربانو؛
تو گُفتی دَر صدف اُفتاد لؤلو.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
جمالِ حور بودش؛ طبع جادو.
سُرِینِ گور بودش؛ چشمِ آهو.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
چو بیند جامههای سختْ نیکو،
بگوید هر یکی را چند آهو؛
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
چو آمد نامهی دایه به شهرو،
به نامه در سخنها دید نیکو.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
اگر چه صورتی باشد بیآهو،
به چشمِ هر که بیند سخت نیکو،
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
که زن خواهد از آنجا کش بود شو
ز پاکی شو و زن هر دو بی آهو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو
به گِرد قارن از گُردان ویرو
صد و سی گرد کشته گشت با او
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو
چو آگه شد از آن بدخواه ویرو
شگفت آمدْش کار چرخ بدخو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
اگرچه شاه و شاهزاده ست ویرو
به چاه و پادشاهی نیست چون او
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
دو رانش گرد و آگنده دو بازو
درخت دلربایی گشته هر دو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
ندیدی هیچ بت چون او بی آهو
بلند و چابک و شیرین و نیکو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
نه موبد کام ازو دیده نه ویرو
جهان بنگر چه بازی کرد با او
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
چو چشمش دید جادو گشت خستو
که بهتر زین نباشد هیچ جادو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
همه گفتار تو دیدم بی آهو
چو دیدار تو جان افزای و نیکو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
نباشد هر کسی را تن پر آهو
نباشد هر کسی را دل به یک خو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
نگر تا هست شیرین و بی آهو
چو مادر گفت ماننده به ویرو
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
بدین رنج و بدین گفتار نیکو
ترا داشن دهاد ایزد به مینو