فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
چو با جُفتِ عِنینِ خویش پیوَست،
چو شاخِ خُشک، گَشته سروِ او پَست.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
اگر خواهی درو آسان توان جست
ولیکن گر بخواهی بد توان رست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
ملامت بر جگر شمشیر تیزست
سپر پیشش جگر با او ستیز است
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال
و گر نه بوم ماه از کین شود پست
تو آنگه چون توانی زین گنه رست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال
زن دوشیزه را دو خوشه در دست
ز سستی مانده بر یک جای چون مست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال
تو پنداری بیاشفتهست چون مست
گرفته دست شیری را به دو دست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
و گر پیوند ویرو با تو بشکست
جهانداری چنین با تو بپیوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
چه عاشق باشد اندر عشق چه مست
کجا بر چشم او نیکو بود گست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
ز سختی گریه اندر برش بشکست
شکنج گریه گفتارش فرو بست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین
به گریه دایه را گفت این چه روزاست
که گویی آتش آرام سوزست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین
مرا او نیست در خور گرچه نیکوست
برادر نیست گرچه همچو ویرست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
بجست از خوابگاه و تند بنشست
چو پیل خشمناک آشفته و مست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
ز تخت شاه چون شمشاد بر جست
به کش کرده بلورین بازو و دست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
دل من نه چنان در مهر بشکست
که داند مردم او را باز پیوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
مرا رامین به مهر اندر چنان بست
که نتوانم ز بندش جاودان رست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان
چنان چون ویس بت پیکر همی جست
قصا دست بلا بر وی همی بست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
دگر باره بشد با ویس بنشست
گسسته مهر دیگر ره بپیوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
تو دانی کاین نه هنگام ستیزاست
که این هنگام هنگام گریزست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
خوشا ویسا نشسته جام بر دست
هم از باده هم از خوبی شده مست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
چو رامین چند گه بر بام بنشست
شب تاریک با سرما بپیوست