فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
چرا دشمن بود آنرا که جانش
همی بخشاید از خواهندگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
دو شمشیرست ز الماس و بیانش
یکی در دست و دیگر در دهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
به خوزان بُرد او را دایگانش؛
که آنجا بود جای و خان و مانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
تنش آبست و شیر و مِی رُخانش؛
همیدون انگبینست آن لَبانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
چنین پَرْوَرْد او را دایگانش.
به پَروردَن همی بِسپُرد جانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
چو تازه گشت مهر اندر روانش
پدید آمد درشتی از زبانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
چو بیماری بُد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد در دهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۰ - آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را
چو کان سیم بود از ویس جانش
قضا پرداخته از سیم کانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۰ - آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را
چنان بگسست غم رنگ از رخانش
که گفتی از تنش بگسست جانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
درخت عاشقی رُست از روانش
ولیکن کشت روشن دیدگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
چو لختی هوش باز آمد به جانش
ز گوهر چون صدف شد دیدگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
جهان تاریک شد بردیدگانش
تو گفتی دود شد در مغز جانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
دلش تنگ آمده همچون دهانش
تنش لاغر شده همچون میانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
به لابه خواسته مادر ز یزدانش
بپرورده میان ناز و فرمانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین
شخوده نیلگون گشته رخانش
چو نیلوفر بد اندر آبدانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
نه دام آمد مهمتر جز زبانش
زبانش داشت پوشیده نهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم
هزاران گل شکفته بر رخانش
نهفته سی ستاره در دهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
کسان شاه و سرپوشیدگانش
به زاری سوخته کردند جانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
ز خوشی چون بهشتی خان و مانش
همیشه شاد از وی دوستانش