سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ای بچشم دل ندیده روی یار خویش را
کرده ای بی عشق ضایع روزگار خویش را
کعبه رو سوی تو دارد همچو تو رو سوی او
گر تو روزی قبله سازی روی یار خویش را
عشق دعوی می کنی، بار بلا بر دوش نه
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ای نبرده وصل تو روزی بمهمانی مرا
هیچت افتد کز فراق خویش برهانی مرا؟
در هلاک من چو هجرانت سبک دستی نکرد
بر درت از بهر وصلست این گرانجانی مرا
من بپای جست و جوی از بهر تو برخاستم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
فرامش کرد جان تو تماشاگاه اعلی را
که خاکش دام دل باشد نگارستان دنیی را
منه رخت اندرین ویران که در خلد برین رضوان
بشارت می دهد هردم بتو فردوس اعلی را
بخارستان دنیا در مکن با هر خس آمیزش
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
الا ای غمت شادی جان ما
تویی راحت جان پژمان ما
دلی کو جهانیست بردی، برو
چه افتاده یی در پی جان ما
پری رویی از مردمت باک نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ای خجل از روی خوبت آفتاب
روز من بی تو شبی بی ماهتاب
آفتاب از دیدن رخسار تو
آنچنان خیره که چشم از آفتاب
چون مرا در هجر تو شب خواب نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ای پستهٔ دهانت شیرین و انگبین لب
من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب
بودیم بر کناری عطشان آب وصلت
زد بوسهٔ تو ما را چون نان در انگبین لب
هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ای گلستان حسن ترا بنده عندلیب
درد مراست نرگس بیمار تو طبیب
بازم بخوان بلطف و بنازم ز در مران
هرچند گل نیاز ندارد بعندلیب
در حال من نظر کن و از آه من بترس
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ای که لبت منبع آب بقاست
درد تو بیماری دلرا دواست
آه که اندر طلب تو مرا
رفت دل و درد دل ای جان بجاست
گر همه آفاق بگیرد کسی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست
وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست
نام شکر چه بری قند لب او حاضر
ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست
طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
در رخت می نگرم جلوه گه جان اینجاست
در قدت می نگرم سرو خرامان اینجاست
من دل سوخته خواهم که لب تشنه خویش
بر دهان تو نهم کآبخور جان اینجاست
خانه یی چون حرم و بر در و بامش عشاق
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
جانا ز رشک خط تو عنبر در آتش است
وز لعل آبدار تو گوهر در آتش است
دل در غم تو دانه گوهر در آسیاست
خط بر رخ تو خرده عنبر در آتش است
کردم نظر بر آن رخ چون آتش کلیم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ما غریبیم و شهر ازآن شماست
با چنین رو جهان جهان شماست
پادشاهان چو بنده می گویند
ما رعیت ولایت آن شماست
عهد خسرو ندید از شیرین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
تا مرا آن ماه تابان دوستست
جمله دشمن کامیم زآن دوستست
دوستی خونت بخواهد ریختن
هوش دارای دل که این آن دوستست
کی بمن پردازی ای جان چون ترا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
عاشق اینجا از برای دیدن یار آمدهست
بلبل شوریده بهر گل به گلزار آمدهست
این جهان بازار کار عشق جانان است، از او
آن برد مقصود کو با زر به بازار آمدهست
عاشقم او را ندانم دولت است این یا فضول
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست
وصف روی توبگویم که مرا دستورست
گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد
آنچه بر رق دل (من) مسطورست
همه آفاق بریدم بمثالی فرمان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
بس کور دلست آنکه به جز تو نگرانست
یا خود نظرش با تو ودل باد گرانست
روی تو دلم را بسوی خود نگران کرد
آن را که دلی هست برویت نگرانست
در حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
ای که لعل لب تو آبخور جان منست
تو اگر آن منی هر دو جهان آن منست
آب دریا ننشاند پس ازین شعله او
گر بآتش رسد این سوز که در جان منست
به تمنای وصال تو بسی سودا پخت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
زدست نشتر غمهای او که نوشش باد
دل شکسته من همچو رگ پر از خونست
اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
روی از خلق بگردان که بحق راه اینست
سر و معنی توکلت علی الله اینست
چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار
زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست
از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز
[...]