گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۲۰
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

تا چند زنم به روی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت

خیام! که گفت دوزخی خواهد بود؟

که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست

چندین سر و پایِ نازنین از سرِ دست

از مِهر که پیوست‌ و به کین که شکست؟

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی‌ست

رو شاد بِزی اگر چه بر تو ستمی‌ست

با اهل خرد باش که اصل تن تو

گَردی و نسیمی و غباری و دمی‌ست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

چون ابر به نوروز رخِ لاله بِشُسْت

برخیز و به جامِ باده کن عزمِ دُرُسْت

کاین سبزه که امروز تماشاگهِ توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

چون چرخ به کامِ یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هَفت شمر‌، خواهی هَشت

چون باید مُرد و آرزوها همه هِشت

چه مور خورَد به گور و چه گرگ به دشت‌!

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شَک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جامِ می از کف دست

در بی‌خبری مُرد چه هشیار و چه مست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست

چون هست به هرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست

کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی‌ست

هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی‌ست

انگشت وزیر یا سر سلطانی‌ست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه افکندش اندر کم و کاست؟

گر نیک آمد‌، شکستن از بهر چه بود‌؟

ور نیک نیامد‌، این صور عیب که راست‌؟

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیهٔ جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزل‌گه نیست

مِی خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

در خواب بُدَم مرا خردمندی گفت

کز خواب کسی را گُلِ شادی نَشِکُفْت

کاری چه کنی که با اَجَل باشد جُفْت‌؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خُفْت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیدا‌ست

کس می‌نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

یک ساغر مِی دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت

سگ به ز من است اگر برم نامِ بهشت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلا‌ست

ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور‌سرشت

پیش آر قدح که باده‌نوشان صبوح

آسوده ز مسجد‌ند و فارغ ز کنشت

۲ بیت
خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

گر شاخِ بقا ز بیخِ بختت رُسْته‌ست

ور بر تنِ تو، عُمْر، لباسی چُسْت است

در خیمهٔ تن که سایبانی‌ست تو را

هان تکیه مکن که چارمیخش سُسْت است

۲ بیت
خیام
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۰
 
تعداد کل نتایج: ۳۹۰