گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

صوفی چه فغان است که من این الی این

این نکته عیان است من العلم الی العین

ماالحاصل فی البین چه گویی سفری کن

چون خضر و بجوی این گهر از مجمع بحرین

در ذمه ما دین بود پرتو هستی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین

اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین

روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان

در میان این و آن موی میانت بین بین

سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

بیا ای اهل دل را قرة العین

کمان ابروانت قاب قوسین

میان موی تا موی میانت

نمی بیند خرد یک موی مابین

لبت را گفتم ای جان این قلبی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

ای ز لعلت کامجو روح الامین

خط سبزت رحمة للعالمین

گل لطافت دارد و سرو اعتدال

تو سهی قامت هم آن داری هم این

در رهم گر گویی از سرکن قدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۲

 

ترک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین

خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین

هر کجا منزل کند شب گر تواند زآسمان

مه زند بهر نزولش خیمه بر روی زمین

توسن عقلم که از عشق بتان سر می کشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

مشو سنگین دلا مشغول چوگان باختن چندین

یکی چوگان حوالت کن به من جانبازی من بین

نظر بر گوی داری اینقدر گویی نمی دانی

که سرگردان تر از گویم درین میدان من مسکین

مزن چوگان مباد افگار گردد آن کف نازک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۴

 

کشیده بود مه از حسن سر به چرخ برین

چو دید روی تو آمد ز آسمان به زمین

ز دیده بس که نگین های لعل ریخت گرفت

گدای تو همه روی زمین به زیر نگین

کمین چشم تو را بنده ایم بهر خدای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

برتر آمد در علو این منزل از چرخ برین

نیست با این منزلت یک خانه در روی زمین

بس که طرح و وضع شیرین آمده ست این خانه را

همچو بیت نحل پنداری پر است از انگبین

هست طاق غرفه اش ابرو و شه در وی چو چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

جامی ارباب کرم نایاب چون عنقا شدند

اهل همت را بود قاف قناعت فرض عین

راح راحت نیست در جام غم انجام طمع

کأس یأس از کف منه کالیأس احدی راحتین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

آمد سحری به خوابم آن قره عین

تابان ز دو زلف او دو رخ کالقمرین

می ریخت ز دیده اشک و می گفت به ناز

جامی چونی علی مقاسات البین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

هر فصل گلی کز اثر چرخ برین

آید ز زمین گلی برون پرده نشین

آیم به سر خاک تو شاید با گل

همراه برون آمده باشی ز زمین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۴ - فی منقبت سیدالشهداء سلام الله علیه

 

کردم ز دیده پای، سوی مشهد حسین

هست این سفر به مذهب عشاق فرضِ عین

خدام مرقدش به سرم گر نهند پای

حقا که بگذرد سرم از فَرق فَرقَدَین

کعبه به گرد روضه او می کند طواف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۵ - فی منقبت الامام علی بن موسی الرضا رضی الله عنهما

 

سلام علی آل طه ویس

سلام علی آل خیر النبیین

سلام علی روضة حل فیها

امام یباهی به الملک والدین

امام به حق شاه مطلق که آمد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

ای رخ تو جنت اهل یقین

لعل تو سرچشمه ماء معین

پرده زلفت ز رخ افتاد دور

«ازلفت الجنة للمتقین »

متقی آنست که دامان دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

خوانی کشیده عشق سزاوار آفرین

بسم الله ای حریف گدا خوی ده نشین

از فیض خاص و عام عجب خرمنی نهاد

کاعیان کاینات ازانند خوشه چین

اورا سزد سپاس که هستند جاودان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

حبذا منزلی که چرخ برین

به تماشای اوست رو به زمین

می گشاید به دیدنش شبها

ز اختران چشمهای عالم بین

دورها شد که با هزاران چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

زهی از دو رخ شاه دنیا و دین

به مهر کتف خاتم المرسلین

ز خاتم سیمان ازان ملک یافت

که نام تواش بود نقش نگین

یسار است دنیا یمین آخرت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

از زیب خطت عذار نایافته زین

نبود ز تو تا مه سر مویی مابین

باشد زشعاع رخ دو چشم تو دو عین

بینی الفی کشیده بین العینین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲

 

گفت دانایی چو پرسیدم که قلب العبد این

از سر بینش که قلب العبد بین الاصبعین

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

با خرد گفتم چه سازم زیور این نوعروس

تا به چشم خواستگارانش فزاید زیب و زین

گفت درهای ثنای شهریار کامگار

نصرة الدینا معز الدوله کهف الخافقین

اختر برج جلالت گوهر درج شرف

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۹