گنجور

 
جامی

کشیده بود مه از حسن سر به چرخ برین

چو دید روی تو آمد ز آسمان به زمین

ز دیده بس که نگین های لعل ریخت گرفت

گدای تو همه روی زمین به زیر نگین

کمین چشم تو را بنده ایم بهر خدای

مپوش چشم عنایت ز بندگان کمین

شمیم زلف تو شد همدم نسیم شمال

ز رشک نافه به صحرا فکند آهوی چین

ز خود روم چو تو آیی و حال من بینی

وگر زمن نشود باورت بیا و ببین

منم به میکده عشق گشته مفلس و عور

نه جان به جای نه جانان نه دل به دست نه دین

مبین حقارت جامی که در هوای قدت

همای همت او طائری ست سدره نشین

 
 
 
رودکی

ترنج بیدار اندر شده به خواب گران

گل غنوده برانگیخته سر از بالین

هرآن که خاتم مدح تو کرد در انگشت

سر از دریچه زرین برون کند چو نگین

عنصری

بخار دریا بر اورمزد و فروردین

همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین

ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر

ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین

بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا

[...]

فرخی سیستانی

همی کند به گل سرخ بر بنفشه کمین

همی ستاند سنبل ولایت نسرین

بنفشه و گل ونسرین و سنبل اندر باغ

به صلح باید بودن چو دوستان، نه بکین

میان ایشان جنگی بزرگ خواهد خاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بشکل غالیه دانیست لاله ، یاقوتین

نشان غالیه اندر میان غالیه دان

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

بتی بمهر چو لیلی بچهر چون شیرین

بوصل او دل من شاد و عیش من شیرین

مثل زنند بشیرین لبش و لیکن هست

حدیث کردن شیرین او به از شیرین

اگر بچین بنگارند نقش چهره او

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه