ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین
اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین
روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان
در میان این و آن موی میانت بین بین
سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف
پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین
استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای
زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین
جان که از لب دادیم بستان به تیغ از من مباد
کز جهان بندم ز عشقت رخت ادا ناکرده دین
صوفی این دلق ملمع صرف وجه باده کن
در لباس صورت از رندان نشاید زیب و زین
عزم مسجد کردم از میخانه پیر میفروش
گفت یار اینجاست جامی این تمشی این این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جاذبه معشوق میپردازد و بر تضاد عشق و رنج تاکید دارد. شاعر با اشاره به چهره معشوق، آن را به خورشید و ماه تشبیه میکند و زیبایی او را فراتر از آنچه دیده میشود توصیف میکند. در ادامه، شاعر از غم و دردهایش ناشی از عشق میگوید و به سراغ مساجد میرود، اما در نهایت به دعوتی از سوی یار میرسد و درمییابد که عشق واقعی در میخانه نیز وجود دارد. در کل، این شعر حال و هوای عاشقانهای و دلشکستگی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای خورشید زیبایی تو که از مشرق و مغرب تابناکی، برای اهل بصیرت و روشنبین، دیدن جمال تو یک حقیقت مشخص و بدون تردید است.
هوش مصنوعی: چهرهی تو مانند ماه آشکار است، اما راز زیباییات در میان موهای تو نهفته است.
هوش مصنوعی: دستگاه در دست و تسبیح در گردن، نشانهای از زهد و ارتباط با خداست. روحانی مشغول عبادت و دعاست و فعالیتهایش نشاندهنده تلاش او برای جلب توجه و شهرت در جامعه است. از سر تا پای او حالتی از سرشکستگی و فروتنی دیده میشود که به جایگاه و مقامی که در پی آن است، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، استخوانهایم هزار تکه شده و هر تکه از آنها نشانی از درد و رنجی دارد که به مانند زخمهایی عمیق و محسوس هستند.
هوش مصنوعی: اگر جانم را به عشق تو تقدیم کردهام، دستم را با شمشیر نگیرید، چرا که نمیخواهم به خاطر تو از این دنیا خداحافظی کنم و دینی را که به تو دارم ادا نکردهام.
هوش مصنوعی: عارف، این لباس زرق و برق را کنار بگذار و به جای آن، با نوشیدن شراب واقعی، به رشادت و زیبایی درون خود بپرداز. این ظواهر فریبنده برای اهل دلی که روحشان بیدار است جایز نیست.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم به سمت مسجد بروم، اما پیرمرد میفروش گفت که یار من در اینجاست و جامی از شراب در دست دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین
شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفتجفت
ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین
حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست
[...]
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا
آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین
چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.