گنجور

 
جامی

ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین

اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین

روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان

در میان این و آن موی میانت بین بین

سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف

پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین

استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای

زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین

جان که از لب دادیم بستان به تیغ از من مباد

کز جهان بندم ز عشقت رخت ادا ناکرده دین

صوفی این دلق ملمع صرف وجه باده کن

در لباس صورت از رندان نشاید زیب و زین

عزم مسجد کردم از میخانه پیر میفروش

گفت یار اینجاست جامی این تمشی این این

 
 
 
کسایی

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

فرخی سیستانی

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

منوچهری

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

قطران تبریزی

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

مسعود سعد سلمان

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه