گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱

 

ای از علو قدر به کرسی نهاده پا

فرق مقیم فرش حریم تو عرش سا

مشکل رسد به دولت تقبیل سده ات

گردون اگر چه راست کند قامت دوتا

از طرف بامت ار نگرد پاسبان به زیر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲

 

مرحبا ای قاصد ملک معالی مرحبا

الصلا کز جان و دل نزل تو کردم الصلا

نامه سربسته آوردی که گر چون نافه اش

سر شکافی بر مشام جان زند بوی وفا

غنچه بشکفته است از گلبن فضل و هنر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۳

 

گنجی ست نقد فقر که آن را طلسمهاست

مشکل ترین طلسم طلسم وجود ماست

آسان مگیر کار که در سین این طلسم

دندانه ای که بینی دندان اژدهاست

نادر بود که دست دهد فتح این طلسم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۴

 

درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست

همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست

چگونه شاد زید آن که بهر مردن زاد

به خانه ای که پی انهدام کرده بناست

به اعتبار درین کاخ زرنگار نگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۵

 

آن را که بر سر افسر اقبال سرمد است

سر در ره محمد و آل محمد است

فرزند کاف و نون اند افراد کاینات

احمد میان ایشان فرزند امجد است

مدی که هست بر سر آدم علامتی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۶

 

کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است

رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین در است

چون سلامت ماند از تارج نقد این حصار

پاسبان در خواب و بر هر رخنه دزدی دیگر است

چیست زر ناب رنگین گشته خاکی ز آفتاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۷

 

حبذا قصری که ایوانش ز کیوان برتر است

قبه والای او بالای چرخ اخضر است

سرکشیده ست آنچنان بالا که گویی چرخ را

کنگر اطراف بامش شرفه های افسر است

کعبه از سنگ است و هر سنگی که در بنیاد اوست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۸

 

منم که تاج سر چرخ خاک پای من است

چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است

قطار روز و شب افتاده سایه و نوری

ز اوج کنگره کاخ کبریای من است

به آفتاب کجا سر درآورم که چو او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۹

 

زان پیش کز مداد دهم خامه را مدد

جویم مدد ز فضل تو ای مفضل احد

باشد که طی شود ورق علم و فضل من

حمد تو را به فضل تو گویم نه فضل خود

نشکفت جز شکوفه حمد و ثنای تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار

خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار

فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست

روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار

بی قراران را پدید آید قرار دل در او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیدهٔ جلاء الروح در جواب قصیدهٔ مرآت الصفا یا بحرالابرار یا قصیدهٔ شینیهٔ خاقانی

 

معلم کیست عشق و کنج خاموشی دبستانش

سبق نادانی و دانا دلم طفل سبق خوانش

ز هر کس ناید این استاد شاگردی نه هر کوهی

بدخشان باشد و هر سنگپاره لعل رخشانش

زبان جز بی زبانی نیست این نادر معلم را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

اصبحت زایرا لک یا شحنة النجف

بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف

تو قبله دعایی و اهل نیاز را

روی امید سوی تو باشد ز هر طرف

می بوسم آستانه قصر جلال تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

چو پیوند با دوست می خواهی ای دل

ز چیزی که جز اوست پیوند بگسل

مکن شهپر عرش پرواز خود را

درین وحشت آباد آلوده گل

تو را ذروه اوج عزت نشیمن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

نسیم جان شنوم گوییا ز عالم دل

گشاده اند دری در حریم این منزل

ز زندگی در و دیوار او اثر دارد

سرشته اند همانا ز آب خضرش گل

دهد بقای مخلد هوای او گویی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

سلام علیک ای نبی مکرم

مکرم تر از آدم و نسل آدم

سلام علیک ای ز آباء علوی

به صورت مؤخر به معنی مقدم

سلام علیک ای ز آغاز فطرت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

جاه داری جاهل آسا در سر ای کامل مدام

جاهلت خوانم نه کامل چون تو را جاه است کام

نام خاص خویش عالم کردی اما عالمی

کش بود روی از لئیمی دایما بر پای عام

عمر صرف کسب نام نیک کن کان نامه را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

سفید شد چو درخت شکوفه دار سرم

وز این درخت همین میوه غم است برم

به هم شکوفه و میوه که دید طرفه که من

شکوفه را نگرم بر درخت و میوه خورم

شکوفه دیر نپاید شگفت ازان دارم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

قاصد رسید و ساخت معطر مشام من

در چین نامه داشت مگر نافه ختن

آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان

چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن

هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان

رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان

بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا

ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران

ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

این همایون خانه کامد خانه چشم جهان

روشنایی باد ازو چشم جهان را جاودان

خانه چشمش چرا گویم چو روشن دیده ام

در سیاهی نور آن پنهان و نور این عیان

سبز پوشان صف زده از دور گرد او مگر

[...]

جامی
 
 
۱
۲