اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱
صاحبدلان بگوئید آن شوخ دلربا را
کز حال دل بپرسد عشاق بی نوا را
ز آئینه رخ دوست نور ازل هویداست
ز این جلوه میتوان دید دیدار آشنا را
روشندلان عشقیم کائینهٔ دل ما
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲
نشوند پرتو افکن مه و آفتاب بی تو
چو تو شمع دلفروزی که شدم کباب بی تو
نگهی ز چشم مستت ندهم به هر دو عالم
نفسی ز عمر هرگز نکنم حساب بی تو
شب و روز میفشاند چو سحاب در بهاران
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳
دیدم به عشوه و ناز جولان کنان به راهی
عالم فروز مهری آفاق سوز ماهی
چشم امید از یار دارم و لیک هستم
قانع به یک نگاهی آنهم به گاه گاهی
کار تمام عالم خواهی بساخت جانا
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴
بر در صومعه هر بوالهوسی می آید
کی چو من رند قدح نوش کسی می آید
جان به لب آمده ای کاش که جانان برسد
بر سر من که هنوزم نفسی می آید
مرغ دل در قفس سینه من چند طپد
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵
آنکه دهد به عاشقان گریهٔ های های را
داده بلعل گلرخان خندهٔ دلگشای را
گردش چشم یار بین فتنه روزگار بین
چون که به عشوه آورد نرگس سرمه سای را
آینه ایست جام می چهره نمای عالمی
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶
محفل افروز ازل غیر رخ یار نبود
پرتو عشق به هر کوچه و بازار نبود
وادی طور تجلی ز رخ یار نداشت
موسی از شوق نظر طالب دیدار نبود
حسن یکتای ازل پرده پندار نداشت
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷
آنکه از عشق و طرب منع دل ما می کرد
گل رخسار تو ای کاش تماشا می کرد
هر که میدید گل روی تو در طرف چمن
کی نظر برگل و برلاله حمرا میکرد
یار اگر پرده گشا از رخ زیبا میشد
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸
سهل است فتنه ای اگر از آسمان رسد
مشکل اگر زگردش چشم بتان رسد
لعل لب تو آب شود همچو شهد ناب
یک بوسه گر بدان لب و درج و دهان رسد
گلزار خلد عطرفشان میشود اگر
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹
به سر شوری ز سودای تو باشد
به دل داغ تمنای تو باشد
مگر آب حیات و چشمه نوش
لب لعل شکرخای تو باشد
تجلی کن بطور سینه ما
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
خوش آن روزی که دل در طرهٔ دلدار میبستم
برهمنوار از زلف صنم زنار میبستم
ضمیرم آفتاب محفلافروز جهان میشد
چو در آیینهٔ دل نقش روی یار میبستم
ز نوک هر مژه دریای خونی موجزن میشد
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
چه تفاوت است جانا حرم و کنشت ما
که کشد صنم پرستی به سوی بهشت ما را
گه رند باده نوشم گه پیر میفروشم
چه کنم که باشد اینها همه سرنوشت ما را
چو سرشت دست قدرت گل آدمی به صنعت
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
رشک خورشید و قمر چهرهٔ زیبایی هست
نور انجم ز رخ آینه سیمایی است
چهرهٔ لاله عذاران جهان بین و بگوی
گل رخسار بتان را چمن آرائی هست
ماه کنعانی من چهره گشوده است به مصر
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
رخ نموده از برقع نازنین قصب پوشی
جان و دل به یغما برد رهزن دل و هوشی
شوخ چشم سرمستی جام باده در دستی
چشم مست خونخوارش خون عاشقان نوشی
سرو قد رعنائی ماهروی زیبائی
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ز آب عارضت گلزارها از آب و رنگ افتد
چو لعل دلفریبت کی دهان غنچه تنگ افتد
فرنگی زاده ای زیبانگاری شعله رخساری
چه آتش پاره ای هستی که آتش در فرنگ افتد
جهانی را کند یغما صف مژگان خون ریزش
[...]
اشراق بیرجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ز دست ماهروی نازنینی
مسلمانان نه دل دارم نه دینی
کشد نقاش اگر نقش نگارم
شود رشک نگارستان چینی
جهانی عنبرافشان است گویا
[...]