گنجور

 
اشراق بیرجندی

خوش آن روزی که دل در طرهٔ دلدار می‌بستم

برهمن‌وار از زلف صنم زنار می‌بستم

ضمیرم آفتاب محفل‌افروز جهان می‌شد

چو در آیینهٔ دل نقش روی یار می‌بستم

ز نوک هر مژه دریای خونی موج‌زن می‌شد

به مژگان چون سرشک از دیدهٔ خونبار می‌بستم

تپد چون بسمل و نالد چو بلبل دل نمی‌دانم

چرا دل در خم زلف تو گل‌رخسار می‌بستم

اگر اندر قفس بی بال و پر روزی نیفتادم

چو بلبل آشیان بر شاخ گل از خار می‌بستم

چو شد آن دستهٔ گل گلشن‌آرا من به صد حسرت

ز مژگان خارها بر رخنهٔ گلزار می‌بستم

گهرافشان که می‌شد در بیان حسن آن عارض

زبان اشراق اگر از نطق گوهربار می‌بستم

 
 
 
جدول شعر
رضی‌الدین آرتیمانی

چو از جور رقیبان از در او بار می‌بستم

ره آمد شدن از گریه بر اغیار می‌بستم

خوش آن خاری که چون سنگش بسر میزد من از حسرت

چو گل میچیدم و بر گوشهٔ دستار می‌بستم

گشادم از در پیر مغان شد کاشکی ز اول

[...]

نظیری نیشابوری

همیشه تار و پود کار ناهموار می‌بستم

دل و دستم نبود و خویش را بر کار می‌بستم

برش چندان که می‌رفتم نبودش شفقتی با من

به افسون خویش را بر محرمان یار می‌بستم

در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی

[...]

صائب

ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم

سر شوریده منصور را بر دار می بستم

من آن روزی که در عشق سخن ثابت قدم بودم

کمر در خدمت هر نقطه چون پرگار می بستم

زدینداری اسیر صد گره چون سبحه گردیدم

[...]

فیاض لاهیجی

چنان در کوی او افتادگی را کار می‌بستم

که عهد دوستی با سایة دیوار می‌بستم

بسان غنچه با یاد لبش در کاروان اشک

ز لخت دل متاع برگ گل دربار می‌بستم

خوشا عهدی که آن بد خو به قصد امتحان من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه