گنجور

 
اشراق بیرجندی

ز آب عارضت گلزارها از آب و رنگ افتد

چو لعل دلفریبت کی دهان غنچه تنگ افتد

فرنگی زاده ای زیبانگاری شعله رخساری

چه آتش پاره ای هستی که آتش در فرنگ افتد

جهانی را کند یغما صف مژگان خون ریزش

چو با عشاق چشم رهزنت را عزم جنگ افتد

رسانم دست بر حور و قصور و روضه رضوان

اگر دامان آن زیبا صنم روزی بجنگ افتد

نمی گنجد سخن در وصف لعل نوشخند آری

دهان گلعذاران جهان از بس که تنگ افتد

به جای باده خون دل خورد آنکس که از عشقش

به سر شوق لقای آن دو لعل نیمرنگ افتد

کند در خون دل اشراق را از ناوک مژگان

به دل دوزی مژگانش کجا تیر خدنگ افتد

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی