گنجور

 
اشراق بیرجندی

بر در صومعه هر بوالهوسی می آید

کی چو من رند قدح نوش کسی می آید

جان به لب آمده ای کاش که جانان برسد

بر سر من که هنوزم نفسی می آید

مرغ دل در قفس سینه من چند طپد

بشنو نالهٔ او کز قفسی می آید

خاکروب در میخانه از آنم که در آن

هردم از مغبچگان تازه رسی می آید

شمع رخسار تو چون مشعل طور افروزد

صد چو موسی به امید قبسی می آید

بی پر و بال زدن شهره آفاق شدن

کار عنقاست نه از هرمگسی می آید

عنبرافشان شده چون زلف بتان باد صبا

مگر از جانب معشوق کسی می آید

از جهان دست بیفشان و در این بحر ببین

کشتی چرخ به چشم تو خسی می آید

محمل بار گذشت و نرسیدیم اشراق

پس چه حاصل که صدای جرسی می آید

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی