گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۴

 

تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی

پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی

بر کلاه خرد و هوش اگر می لرزی

به که نظاره آن قامت رعنا نکنی

روزگارت شود از آب گهر شیرین تر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۵

 

از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی

که خدابین نشود دیده هر خودبینی

در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار

خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی

سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۶

 

چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟

جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی

دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری

تیر مژگان ز کمانخانه ابرو بینی؟

حسن لیلی نبود پرده نشین ای مجنون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۷

 

چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟

چاه زیر قدم توست چو وا می بینی

یک کف خاک ز تردامنیت خشک نماند

تو همان لغزش خود را ز قضا می بینی

بر زر و جامه بود چشم تو از نور و صفا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۸

 

خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی

بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی

مرگ چون موی برآرد ز خمیرت آسان

گر چو جوهر به رگ و ریشه فولاد روی

روزگار از تو و مرگ تو فراغت دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۹

 

به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟

سعی کن سعی که شایسته دیدار شوی

چند چون طوطی بی حوصله از بی بصری

به سخن قانع ازان آینه رخسار شوی؟

این که از داغ جدایی جگرت می سوزند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۰

 

غنچه را راه در آن چاک گریبان ندهی

به کف طفل نوآموز گلستان ندهی

دست بیعت به گل داغ چو دادی، زنهار

فرصت بند گشودن به گریبان ندهی

می خورد شهر به هم گر تو ستمگر یک روز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۱

 

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟

که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟

مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟

که عجب در نظر من به صفا می آیی؟

می چکد خون ز دم تیغ نگاهت امروز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۲

 

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آیی

از شکار دل‌گرم که دگر می‌آیی؟

از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون

به صفایی که تو از خانه به در می‌آیی

می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۳

 

عیش فرش است در آن محفل روح افزایی

که فتد شیشه می جایی و ساقی جایی

گرد کلفت ننشیند به جبین در بزمی

که بود دست فشان سرو سهی بالایی

مردمک مهر خموشی است نظربازان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۴

 

باش در ذکر خدا دایم اگر جویایی

کاین براقی است که تا عرش ناستد جایی

پای من بر سر گنج است ز جمعیت دل

نیست در دستم اگر چون دگران دنیایی

لاله را نعل بود بر سر آتش در کوه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۵

 

بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی

اگر ز خود نتوانی ز خانه بیرون آی

بود رفیق سبکروح تازیانه شوق

نگشته است صبا تا روانه بیرون آی

اگر به کاهلی طبع برنمی آیی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۶

 

مباش معجب و خودبین که در بلا افتی

مبین در آینه بسیار کز صفا افتی

به هر سخن مرو از جا که جان رسد به لبت

چو عضو رفته ز جا تا دگر به جا افتی

چو گل به خنده میالا دهان خویش، مباد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۷

 

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی

ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی

ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل

اگر به فکر جهان دگر نمی افتی

مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۸

 

ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی

ستم به روز من و روزگار خود کردی

همان ز ماه تمام تو نور می بارد

اگر چه هاله خط را حصار خود کردی

هزار دیده تر در قفا ز شبنم داشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۹

 

اگر مقید کسب هوا نمی گردی

حباب وار ز دریا جدا نمی گردی

لباس فقر بود پینه بر سراپایت

اگر شکسته تر از بوریا نمی گردی

رضای حق به رضای تو بسته است از حق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۰

 

دل مرا به نگاهی ز من برآوردی

سخن نکرده مرا از سخن برآوردی

به روی گرم، دو صد شمع پای در گل را

نفس گداخته از انجمن برآوردی

چه سروها و چه شمشادها موزون را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۱

 

هزار عقد محبت به این و آن بندی

همین به کشتن من تیغ بر میان بندی

ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود

چه لازم است که شمشیر بر میان بندی؟

ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۲

 

اگر سرای جهان در خور سزا بودی

ز خوان رزق شکر روزی هما بودی

اگر به زور تردد شدی فراوان رزق

تمام حاصل عالم ز آسیا بودی

اگر حیات مقدر به زر فزون گشتی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۳

 

اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی

ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی

عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس

اگر حضور درین تیره خاکدان بودی

گهر غبار یتیمی فشاندی از دامن

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۹