غنچه را راه در آن چاک گریبان ندهی
به کف طفل نوآموز گلستان ندهی
دست بیعت به گل داغ چو دادی، زنهار
فرصت بند گشودن به گریبان ندهی
می خورد شهر به هم گر تو ستمگر یک روز
سیل زنجیر جنون سر به بیابان ندهی
سینه بر سینه خم گر چو فلاطون بنهی
خشت خم را به کتب خانه یونان ندهی
از دلت چشمه زمزم نبرد گرد ملال
اگر از آبله آبی به مغیلان ندهی
گر به صحرای تعلق گذر افتد ناچار
خار را فرصت گیرایی دامان ندهی
می چکد شور قیامت ز شکرخنده او
دل مجروح به آن پسته خندان ندهی
ای فلک در گذر از قسمت ما، شرم بدار
چند در کاسه خود دست به مهمان ندهی؟
نان و دندان به هم ار می دهیم احسان است
چند نان بخشیم ای سفله و دندان ندهی؟
صائب از سوختگی گر به سرت دودی هست
مشت خاک سیه هند به ایران ندهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرت باید که تن خویش به زندان ندهی
آن به آید که دل خویش به شیطان ندهی
دیو مهمان دل توست نگر تا به گزاف
این گزین خانه بدان بیهده مهمان ندهی
آرزو را و حسد را مده اندر دل جا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.