حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت
حقّا که به چشم دَر نیامد ما را
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادیِ همه لطیفهگویان صلوات
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم، گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که تو راست
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
من با کمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرْف خواهم بربست
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگر است
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا دَرنگرد که بی تو چون خواهم خفت
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حالِ دلِ سوختهدل بتوان گفت
غم در دلِ تنگِ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غمِ دل بتوان گفت
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
اوّل به وفا میِ وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش، دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذّت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
هر دوست که دَم زد زِ وفا، دشمن شد
هر پاکرُوی که بود، تَردامن شد
گویند شب آبِستَن و این است عجب
کـاو مَرد ندید، از چه آبستن شد؟
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدحساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصّه کنارهجوی میباید بود
این مدّت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید
پیوسته از آن روی کنم همدمیاش
کز رنگ ویام بوی کسی میآید
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَد
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
ایّام شباب است شراب اولیٰتر
با سبزخَطان، بادهٔ ناب اولیٰتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیٰتر
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
خوبانِ جهان، صید توان کرد به زَر
خوش خوش بَر از ایشان بتوان خورد به زَر
نرگس که کُلَهدارِ جهان است، ببین
کـاو نیز، چگونه سَر درآورد به زَر
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
سیلاب گرفت گِرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پُری نهاد پیمانهٔ عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکِشد
حمّال زمانه رخت از خانهٔ عمر