سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
زهی از طوطی نطقت مرصع بال گویایی
گرفته منشی یونان ز تو منشور دانایی
نباشد طاقت بازوی تو زورآزمایان را
اگر از آستین بیرون کنی دست توانایی
صدف پر کرده از آب گهر پیمانه خود را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در صفت شاه نقشبند نور مرقده
ای بر در روضه ات برده فلک التجا
وی ز حریمت شده حاجت مردم روا
از تو شده روشناس آئینه اهل دل
با تو شده منتهی سلسله اولیا
رای دل روشنت طاعت او روز و شب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده
ای ز قندیل تو روشن دیده خورشید و ماه
ای شده پروانه چوگان تو شمع نگاه
بر سر طاعت اجابت بر دعاها منتظر
ابروی دروازه ات تیر نظر را قبلگاه
هر که بر درگاهت آید او به مطلب می رسد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده
رسید امروز ایام گل و شد باغ بزم آرا
برآمد لاله بر کف جام می از دامن صحرا
دویده خون در اعضا ارغوان را چون رخ ساقی
فتاده همچو سنبل بید مجنون را سر سودا
زند بر نافه آهو سیاهی غنچه لاله
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵
بحمدالله که باز آن خسرو صاحبقران آمد
ظفر چون کرد در دنبال نصرت در عنان آمد
ز یمن مقدم او گشت روشن دیده مردم
عزیز مصر عزت بر سر کنعانیان آمد
ز بهر آنکه پابوسی کند زرین رکابش را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - قصیده نوروزی
نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نماست
غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست
ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش
سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست
نازبو را از بنفشه ناز بالین زیر سر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - نعت
ای حریم روضه ات باشد بهشت عنبرین
پاسبان آستانت روز و شب روح الامین
دعوی پیغمبری می کرد نور پاک تو
پیش از آن ساعت که بود آدم میان ما و طین
سبز و خرم از تو شد نخل وجود انبیا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نعت
ای روضه تو قبله ارباب انس و جان
بام تو را ملایکه عرش پاسبان
آماده کرده اند به او نعمت بهشت
هر کس شدست بر سر خوان تو میهمان
معمار کرده صفه قدرت چنان رفیع
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی نعت حضرت خیرالبشر صلی الله و سلم و آله و اصحاب اجمعین
ای به گرد روضه ات هر شب ملایک در طواف
دشمنان را زنگ بسته تیغ باشد در غلاف
تا علم شد در جهان شمشیر دینت چون هلال
سینه ات با نیک و بد ماننده آئینه صاف
بت پرستان را بتان شد سرنگون در بتکده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نعت
نوبهار آمد شکفت از هر سر دیوار گل
خار شد پامال بیرون شد به جای خار گل
بهر تعمیر چمن معمار بر زد آستین
پنجه زد چون پنج انگشت از کف معمار گل
مار اگر در پای سنبل حلقه سازد خویش را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریات
اول به نام آنکه مبراست از مکان
خلاق وحش و طیر و خداوند انس و جان
آن صانعی که شاهد اویند هر وجود
آن قادری که در صفت اوست هر زبان
پیر فلک همیشه بود در سراغ او
[...]