گنجور

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح علاء الدین ابوعلی الحسن الشریف

 

سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا

علاء دین که سپهریست از سنا و علا

خلاصهٔ همه اولاد خاندان نظام

خلاصهٔ به حقیقت خلاصهٔ به سزا

نظام داد مقامات ملک را به سخن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح امیر اجل ابو علی علاء الدین حسن

 

سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا

بهاء دین خدا آن جهان قدر و بها

ابوعلی حسن آن مسند سمو و علو

که آفتاب جلالست و آسمان سخا

به قدر واسطهٔ عقد جنبش و آرام

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح شاهزاده عمادالدین

 

ای داده به دست هجر ما را

خود رسم چنین بود شما را

بر گوش نهاده‌ای سر زلف

وز گوشهٔ دل نهاده ما را

تا کی ز دروغ راست مانند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح وزیر

 

ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را

وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را

از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست

گر کار گذاریست قلم را و کرم را

تقدیم تو جاییست که از پس روی آن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح امیر سید مجدالدین ابوطالب

 

زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را

وز خاک برون برد قدر امن و امان را

در بلخ چه پیری و جوانی بهم افتاد

اسباب فراغت بهم افتاد جهان را

چون بخت جوان و خرد پیر گشادند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه

 

باز این چه جوانی و جمالست جهان را

وین حال که نو گشت زمین را و زمان را

مقدار شب از روز فزون بود بدل شد

ناقص همه این را شد و زاید همه آن را

هم جمره برآورد فرو برده نفس را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح خواجه ناصرالدین طاهر

 

نصر فزاینده باد ناصر دین را

صدر جهان خواجهٔ زمان و زمین را

صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش

صبح سعادت دمید دولت و دین را

آنکه قضا در حریم طاعتش آورد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح

 

صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را

نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را

نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک

ببرد آب همه معجزات عیسی را

بهار در و گهر می‌کشد به دامن ابر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

اینکه می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب

خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب

آن منم یا رب در این مجلس به کف جزو مدیح

وآن تویی یا رب در آن مسند به کف جام شراب

آخر آن ایام ناخوش‌تر ز ایام مشیب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر

 

چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب

بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب

بنمود روی صورت صبح از کران شب

چون جوی سیم بر طرف نیلگون‌سراب

جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر

 

گشت از دل من قرار غایب

کارم نشود به از نوایب

دل دم‌خور و دل‌فریب شادان

غم حاضر و غمگسار غایب

بر ضعف تنم قضا موکل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

ای سخا را مسبب‌الاسباب

وی کرم را مفتح‌الابواب

آستان تو چرخ را معبد

بارگاه تو خلق را محراب

کف تو باب کان پرگوهر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

ای جهان عدل را انصاف تو مالک‌رقاب

دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب

دست عدلت خاک را بیرون کند از دست باد

پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب

فکرتت همچون فلک دائم سبک دارد عنان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابوالمعالی مجدالدین بن احمد

 

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح خاقان اعظم کمال‌الدین

 

ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب

طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب

آنجا که راستیست ندارند در جمال

پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب

بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح خاقان اعظم عمادالدین پیروزشاه

 

ای زمان شهریاری روزگارت

تا قیامت شهریاری باد کارت

ای ترا پیروزی و شاهی مسلم

باد ببر پیروزی و شاهی قرارت

ای به جایی کاسمان منت پذیرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح ضیاء الدین اکفی الکفاة مودودبن احمدالعصمی

 

آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات

از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات

در فراق خدمت گرد همایون موکبی

کاندر نعل از هلالست اسب را میخ از نبات

موکب صدر جهان پشت هدی روی ظفر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

 

اگر محول حال جهانیان نه قضاست

چرا مجاری احوال برخلاف رضاست

بلی قضاست به هر نیک و بد عنان‌کش خلق

بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست

هزار نقش برآرد زمانه و نبود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مرثیهٔ سیدالسادات مجدالدین ابی‌طالب‌بن نعمه

 

شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست

سید و صدر جهان بار ندادست کجاست

دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود

چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست

بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان سنجر

 

ملک مصونست و حصن ملک حصین است

منت وافر خدای را که چنین است

شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست

سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است

خنجر تشویش با نیام به صلح است

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۱۱