گنجور

 
انوری

ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب

طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب

آنجا که راستیست ندارند در جمال

پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب

بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان

در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب

از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه

وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب

از ماه و آفتاب بهی تو که نیستند

با دو عقیق همچو شکر ماه و آفتاب

در صف نیکوان به مقام مفاخرت

خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب

باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو

در بزم شهریار بشر ماه و آفتاب

خاقان کمال دولت و دین آنکه بر فلک

از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب

محمود صفدری که ز لطف و ز عنف او

گیرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب

بر خصم او کشیده سنان چرخ و روزگار

در پیش او گرفته سپر ماه و آفتاب

بفزود عز و دولت او ملک و جاه را

چونان که لون و طعم ثمر ماه و آفتاب

از شخص او نگشته جدا جاه و مفخرت

وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب

بنموده در ولی و عدو و خلقش آن اثر

کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب

آفاق را جمال ز جاه و جلال اوست

جاه و جمال اوست مگر ماه و آفتاب

شاها نهند اگر تو اشارت کنی به فخر

بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب

تو ماه و آفتابی اگر در جبلت‌اند

محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب

بی‌عزم و بی‌لقای تو در سرعت و ضیاء

ننهاده گام و نا زده بر ماه و آفتاب

اندر ظلال موکب میمون عزم تو

دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب

بر قمع دشمنان تو هر لحظه می‌کشند

لشکر به جایگاه دگر ماه و آفتاب

از کنج سعد هر شب و هر روز نزد تو

آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب

تا مانده‌اند سخرهٔ فرمان ایزدی

در قبضهٔ قضا و قدر ماه و آفتاب

بادا نگون لوای بقای عدوی تو

چونان که در میان شمر ماه و آفتاب

از روی و رای تست شب و روز بر فلک

دیده بها و یافته فر ماه و آفتاب

از طارم سپهر به چشم مناصحت

در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode