انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
گر باز دگرباره ببینم مگر اورا
دارم ز سر شادی بر فرق سر او را
با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید
تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را
سوگند خورم من به خدا و به سر او
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
تا دل مسکین من در کار تست
آرزوی جان من دیدار تست
جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من این بود دیگر کار تست
با تو نتوان کرد دست اندر کمر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
جرم رهی دوستی روی تست
آفت سودای دلش موی تست
دل نفس از عشق تو تنها نزد
در همه دلها هوس روی تست
ناوک غمزه مزن او را که او
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
ای به دیدهٔ دریغ خاک درت
همه سوگند من به جان و سرت
گوش را منتست بر همه تن
از پی آن حدیث چون شکرت
اشک چون سیم و رخ چو زر کردم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
رخت مه را رخ و فرزین نهادست
لبت بیجاده را صد ضربه دادست
چو رویت کی بود آن مه که هر مه
سه روز از مرکب خوبی پیادست
کجا دیدست بیجاده چنان خال
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
گلبن عشق تو بیخار آمدست
هر گلی را صد خریدار آمدست
عالمی را از جفای عشق تو
پای و پیشانی به دیوار آمدست
حسن را تا کردهای بازار تیز
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
پایم از عشق تو در سنگ آمدست
عقل را با تو قبا تنگ آمدست
نام من هرگز نیاری بر زبان
آری از نامم ترا ننگ آمدست
هرچه دانی از جفا با من بکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
کارم ز غمت به جان رسیدست
فریاد بر آسمان رسیدست
نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه
از دل به سر زبان رسیدست
در عشق تو بر امید سودی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
ای برادر عشق سودایی خوشست
دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست
در بیابان رهروان عشق را
زاب چشم خویش دریایی خوشست
غمگنان را هر زمان در کنج عشق
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
مرا دانی که بیتو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست
تنم در بند هجر تو اسیرست
دلم در دست عشق تو زبونست
غم عشق تو در جان هیچ کم نیست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
عشق تو دل را نکو پیرایهایست
دیده را دیدار تو سرمایهایست
تیر مژگان ترا خون ریختن
در طریق عشق کمتر پایهایست
از وفا فرزند اندوه ترا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
دل بیتو به صدهزار زاریست
جان در کف صدهزار خواریست
در عشق تو ز اشک دیده دل را
الحق ز هزار گونه یاریست
در راه تو خوارتر ز خاکم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
ماه چون چهرهٔ زیبای تو نیست
مشک چون زلف گلآرای تو نیست
کس ندیدست رخ خوب ترا
که چو من بنده و مولای تو نیست
کردم از دیده و دل جای ترا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
روی برگشتنم از روی تو نیست
که جهانم به یکی موی تو نیست
زان ز روی تو نگردانم روی
که به جز روی تو چون روی تو نیست
هیچ شب نیست که اندر طلبت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
سخت خوشی چشم بدت دورباد
سال و مه و روز و شبت سور باد
بندهٔ زلفین تو شد غالیه
خاک کف پای تو کافور باد
خادم و فراش تو رضوان سزد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
یار گرد وفا نمیگردد
حاجتی زو روا نمیگردد
ما به گرد درش همی گردیم
گرچه او گرد ما نمیگردد
یک زمان صحبت جدایی یار
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
زلف تو تکیه بر قمر دارد
لب تو لذت شکر دارد
عشق این هر دو این نگار مرا
با لب خشک و چشم تر دارد
پرس از حال من ز زلف خبر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
یار با هرکسی سری دارد
سر به پیوند من فرو نارد
این چنین شرط دوستی باشد
که بخواند به لطف و بگذارد
دل و جانم به لابه بستاند
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
دلبر هنوز ما را از خود نمیشمارد
با او چه کرد شاید با او که گفت یارد
جانم فدای زلفش تا خون او بریزد
عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد
جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد
[...]