گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱

 

چیست نامی بلند همچو سپهر

کز حروفش چهار ارکان خاست

دو نقط دارد آن و بی نقط است

چون مفید و لبید بی کم و کاست

به حساب جمل چو بشماری

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۳

 

عدد حرف چل چو بشماری

جمله اعداد نام دلبر ماست

چار حرف است از آن دو بی نقط است

بر دگر حرف او نقط پیداست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴

 

نام یارم کزو دلم درواست

آنکه چون سرو راست قامت خاست

چار حرف است و در حساب جمل

آمد از شصت و پنج بی کم و کاست

همه از یازده برانداز آنگه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵

 

چیست ای شاه گنبد زرین

که در او پنج چیز موجود است

بوی او روز بزم یاران را

خوشتر از بوی عنبر و عود است

اندرونش به طعم و شیرینی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۷

 

مرد چون قلب نام خویش اندوخت

اندر این دور محتشم گردد

چون از این رمز گشت خالی مرد

فتح نامش ز غصه ضم گردد

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۸

 

حصاری چیست سنگین و مدور

شبه رنگ و کمرش الماس پیکر

کمرزاده ازو در گوهر و اصل

ولیکن بوده بر مادر ستمگر

به بالای حصار ابری دخان رنگ

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۹

 

پنج سی عقد نام یار من است

همه در پنج حرف کرده قرار

اول ثالثش دو سی آمد

دوم و پنجمش دو سی انگار

اولش نصف ثالث آمد و باز

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۰

 

دلبری دارم و هر کس که بود همنامش

دولتی گردد و از بخت برآید کامش

پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود

به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش

چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۱

 

فرموده اقتراحی صاحب علاءالدین

آنکو به کلک کار جهان را دهد نظام

آن نیک رای و رسم که رایش بود رهی

وان نیک بخت خواجه که بختش بود غلام

آنکش جهان جافی و ایام شد مطیع

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای داده روزگار درت را به طوع بوس

وی کرده کردگار ترا شاه راستین

شش حرف التماس من است از سخای تو

کامروز هفت عضو رهی شد بدان رهین

هر شش نشانده ام به دو مصراع در دست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳

 

ایا بلند منش صاحبی که دست قدر

ز بهر قدر تو بر آسمان زند خرگاه

ترا سپهر نهم کاطلسش همی خوانند

به جای آستر آمد برای خیمه جاه

طناب عمر تو چندان گشاده خواهد چرخ

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۴

 

چیست آن عاشقی به فرهنگی

سرگرفته فتاده چون سنگی

سینه پرجوش عشق شیرینی

لب پر از دود دل چو دلتنگی

در خوی سرد غرقه بی المی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱

 

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۲

 

مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمی‌سوزد

مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمی‌سوزد

ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت

جوی در تو نمی‌گیرد ترا دامن نمی‌سوزد

عجب حالی گر از دردم تن خارا نمی‌نالد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳

 

که گفت پرده بر افکن ز روی مرد افکن

که شد بریده ترنج و کف جهان از زن

زبان یوسف اگر در نریختی به سخن

به لعل چشم زلیخا نگشتی آبستن

چه خار بود که در دامن دلی آویخت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۴

 

شب تا به سحر منم بدین درد

نالان نالان چو ناتوانان

گردان گردان به هر در و کوی

گویان گویان چو پاسبانان

فریاد ز محنت غریبان

[...]

مجد همگر