گنجور

 
مجد همگر

ای داده روزگار درت را به طوع بوس

وی کرده کردگار ترا شاه راستین

شش حرف التماس من است از سخای تو

کامروز هفت عضو رهی شد بدان رهین

هر شش نشانده ام به دو مصراع در دست

چون عهد تو ممهد و چون رای تو رزین

مجموع اوست پنج صد و بیست و هشت راست

گر خواهی از حساب جمل بشمر و ببین

حرف نخست دو دومش شش سوم دو سی

چارم چهار صد ده و پنجاه برگزین

سه حرف آن در آخر مصراع اول است

سه حرف دیگر آخر مصراع واپسین

گر جز ز حضرت تو کنم التماس آن

خلقم اگرچه نیست بدرند پوستین

بادا کلاه قدر ترا مهر و ماه ترک

بادا قبای ملک ترا زنگ و روم چین

بر پشت چرخ دامن اقبال تو کشان

وافشانده همت تو بر افلاک آستین