گنجور

 
مجد همگر

حصاری چیست سنگین و مدور

شبه رنگ و کمرش الماس پیکر

کمرزاده ازو در گوهر و اصل

ولیکن بوده بر مادر ستمگر

به بالای حصار ابری دخان رنگ

به زیر آن حصار انبوه لشکر

همه رومی رخ و غران و سرکش

همه سرشان سنان و حربه یکسر

یکایک ناوک اندازان بی چرخ

ز ناوکشان هوا پر پشته زر

همی گردند باز از سقف نیلی

نبیندشان کسی بر فرش اغبر

چو تاب حربشان در قلعه گیرد

بنالد اهل حصن از شور و از شر

برآیند از سر کین تا به باره

خروشان یکسر و جوشان چو تندر

فرود آیند گرم از باره حصن

بدان لشکر فروریزند بی مر

بمیرند و رخان لاله گونشان

ز روی زنگیان گردد سیه تر

درآید جبرئیلی وز سر دژ

بگیرد زان دلیران چند صفدر

چو زیشان کم شود چندی دلیران

شود کم جوش و غوغاشان به دژ در

سرافیلی در آید دردمد صور

شود آن کشتگان تیره جانور

 
sunny dark_mode