گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

بگرستم زار پیش آن کام و هوا

گفتا مگری پند همی داد مرا

پنداشت مگر کآب نماند فردا

نتوان کردن تهی به ساغر دریا

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

پیوسته همی جفا نمایی تو مرا

از برداری مگر تو دیوان جفا

آگاهی نیست از وفا هیچ ترا

ای جان پدر نه شیر مرغست وفا

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

گفتم رخ تو بهار خندان منست

گفت آن تو نیز باغ و بستان منست

گفتم لب شکرین تو آن منست

گفت از تو دریغ نیست گرجان منست

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

این مشک سیه که یار را بالینست

پیرایه ماه و زینت پروینست

زلف سیهت بلای من چندنیست

باز این چه بلای خط مشک آگینست

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست

از دیدن او دل جهانی خسته ست

یا رب زنخست هم بر آنسان رسته ست

یا او به تکلف فراوان بسته ست

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

دانم که دلم به مهر تو خرسندست

اندازه مهر تو ندانم چندست

رخسار تو دلگشا و لب دلبندست

گفتار خوش تو روح را پیوندست

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

این کار نگر که از تو امروز مراست

بازار بهشتیان چنین باشد راست

نی بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست

نی بوسه خری بدانچه در حکم رواست

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

غم دیدم از آن کس که مرا می باید

ببریدم از و تادل من بگشاید

نا دیدن او مرا همی بگزاید

گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

پیوسته مرا همی نمایی بیداد

وانگاه ز من چشم همی داری داد

تو پنداری که با تو من باشم شاد

زین دستخوشی منت که آگاهی داد

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

هر روز کمان گوشه تو بگراید

رو دلبرکی جو که ترا برباید

یا هر که ترا دید ترا سیر آید

بس مرغدلی اگر نباشد شاید

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

از زلف تو بوی عنبر و بان آید

زان تنگ دهان هزار چندان آید

زلف تو همی سوی دهان زان آید

خربنده به خانه شتربان آید

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

صد ره گفتم که با من از عهد مخند

تا من به تو باشم از جهانی خرسند

این پند ترا نیامد آن روز پسند

هین خیز و دهل در چو بنپذیری پند

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

گفتم که مرا زغم به سه بوسه بخر

دل تافته گشتی و گران کردی سر

از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر

چو گاو به چرمگر، به من در منگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

گویند گرفت یار تو یار دگر

از رشک همی گویند ای جان پدر

جانا تو به گفتگوی ایشان منگر

خر خوبیند که غرقه شد پالانگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

چون با یاران خشم کنی جان پدر

بر من مپریش خشم یاران دگر

دانی که منم زبونتر و عاجز تر

پالان بزنی چو برنیایی با خر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای ساده گل و ساده می و ساده شکر

زین کار که با تو کردم اندوه مخور

چندان باشدکه به شوی جان پدر

حال تو دگر گردد و کار تو دگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم: که بیا وعده دوشینه بیار

ورنه بخروشم از تو اکنون چو هزار

گفتا: دهم ای همه جفا، نک زنهار!

آواز مده که گوش دارد دیوار

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای گلبن نو رسیده در باغ بهار

گلهای ترا ز بیم خار بسیار

زین کار که با تو کردم اندیشه مدار

ایمن کردم گل ترا از غم خار

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

یک خانه بتانند به جای اندر خور

از تو مهتر و تو زایشان کهتر

چونین تو به تک ز همگنان در مگذر

نتوان به تکی به طوس شد جان پدر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

زلف و خط آن سرو قد سیمین بر

از مشک مسلسلست یا سنبل تر

زان زلف گفت عنبر و مشک خطر

از خط بفزود روی او زینت و فر

فرخی سیستانی
 
 
۱
۲