گنجور

 
 
 
عنصری

زلف تو کمندیست همه حلقه و بند

خالی نبود ز حلقه و بند کمند

آن چاه بر آن سیم زنخدانت که کند؟

ور خود کندی مرا بدو در که فکند

خواجه عبدالله انصاری

یک قوم در اختیار خود بی خبراند

یک قوم در اختیار حق در خطراند

بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند

کز خود نه بخویشتن همی درگذرند

ازرقی هروی

بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند

تیغت شستی بخون و خوردی سوگند

گر من بهلاک خویش گشتم خرسند

باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

نالانم از آن عقیق قند اندر قند

ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ

آخر غم هجران تو چند اندر چند

قطران تبریزی

تا مهر فکند بر من آن سرو بلند

مهر همه عالم از دل من برکند

چون مهر ز چرخ بر زمی نور افکند

مه را چه خطر باشد و که را چه گزند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه