قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر
بفرخ فال و خرم بخت و میمون روز و نیک اختر
بدارالملک باز آمد شه نیک اختر از لشگر
شکسته لشکر جنگی بسان خیل افریدون
گشاده قلعه محکم بسان سد اسگندر
چنین زی لشگر ترکان و پیکار بداندیشان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در مدح ابونصر مملان
گرد کافور است گوئی بیخته بر کوهسار
تیغ پولاد است گوئی ریخته بر جویبار
تا زمین کافور گون گشت و هوا کافور بار
راست همچون طبع کافور است طبع روزگار
ابر گسترده است قاقم بر درخت اینک ببین
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - در مدح ابوالیسر
ربود جان و دل من بزلف غالیه فام
بتی که بوی دهد زلف او بغالیه وام
همی رباید صبرم بزلف غالیه بوی
همی فزاید عشقم بجعد غالیه فام
یکی نه شست و گل سرخ را گرفته بشست
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح امیر ابوالفتح
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح امیر شمس الدین و ابوالمعالی
به زلف غالیهرنگی به روی آینهگون
ز عشق هر دو مرا روی زرد و رای نگون
به رنگ آب گل و می شده است دیده من
ز مهر آن لب میرنگ و چهره گلگون
نه سرو نازد چون قامت تو در بستان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ابوالهیجا منوچهر بن وهسودان
ز ابرو باد آزاری بشد آراسته بستان
کنون داد از می و جانان ببستان اندرون بستان
پدید آمد نهفته گل بخور می برشکفته گل
بمرجان در گرفته گل همه باغ و همه بستان
چو گشتی ابر تندر بر پر از لؤلؤ بچرخ اندر
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح شاه ابومنصور مملان
هرکه را دلبند باشد مهرجوی و مهربان
روز او دائم بود نورزو و عید مهرگان
مهربان دلبر بود خوش گر نباشد ماهروی
چون بود دلبر که باشد ماهروی و مهربان
دل بدلبر دادم و دلبر بسی بهتر ز دل
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - فی المدیحه
ای روی تو از چشمه خورشید سما به
در روی زمین یار نیابی تو ز ما به
بی مهر و هوای تو دل خویش نخواهم
گر زو چو هوا گشت تن من ز هوا به
مهر تو تهی کرد دل ریش من از درد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ - در مدح ابوالمظفر فضلون و شکایت از درد نقرس
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]