اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
چرا ز دیدهٔ من خاست دم به دم طوفان
اگر نه پشت من و زلف تو ز یک نسبند
چرا چو زلف تو شد پشت من دو تا و نوان
اگر نه چشم من ابر است چهرهٔ تو چو گل
چرا ز گریهٔ من او همی شود خندان
اگر نه زلف سیاه تو گشت چوگانباز
چرا ز سیمش گوی است و از سمن چوگان
اگر نه یزدان درمان درد بر تو نوشت
چرا دو چشم تو درد آمدهست و لب درمان
اگر نه حیوان اندر لبت نهاد خدای
چرا ز بوسه کنی مرده زنده چون حیوان
اگر نه هست نشان از دهان تو سخنت
چرا به بیسخنی باشدت نهفته دهان
اگر نه هست اثر بر میان تو کمرت
چرا ز بیکمری نایدت پدید میان
اگر نه چشم تو با من نبرد خواهد کرد
چرا نهاده به تیر و کمان سر پیکان
اگر نه غالیهدان آمد دهان شکر
چرا ز غالیه دارد به گرد خویش نشان
اگر نه زلف سیاه تو غالیهست به طبع
چرا نهاده سر خویش پیش غالیهدان
اگر نه جان مرا رنج خواستی و بلا
چرا نهفتی لؤلؤ میانهٔ مرجان
اگر نه باشد ایمان نهفته اندر کفر
چرا نهفت رخ تو به کفر در ایمان
اگر نه غمزهٔ تو تیغ خسرو گیتی است
چرا چو تیغ وی از تن همی رباید جان
اگر نه خسرو گیتی امیر ابوالفتح است
چرا به دولت او گشت گیتی آبادان
اگر نه خذلان از بهر دشمنان وی است
چرا ز دشمن وی هیچ نگذرد خذلان
اگر نه گردون بر کام او گذارد گام
چرا هر آنچه بخواهد بدو رسد آسان
اگر نه آتش سندان گداز شد تیغش
چرا همی بگدازد ز تیغ او سندان
اگر نه هست زمین و زمان به حلم به طبع
چرا شدند گران و سبک زمین و زمان
اگر نه دعوی پیغمبر همی کند او
چرا بیامد شمشیر و کف او برهان
اگر نه نیزهٔ او رنج خیل کفران است
چرا هیمشه به درد اندر است از او کفران
اگر نه تیغ تو ای شهریار آتش گشت
چرا عدو را تفته کند به تن خفتان
اگر نه کان جواهر ترا به مادح کرد
چرا نهاده زمانه ز مدحهای تو کان
اگر نه بود نیای تو بهترین ملوک
چرا ستوده مر او را خدای در قرآن؟
اگر نه عمر تو دارندهٔ جهان آمد
چرا جهان را کردهست عمر تو عمران
اگر نه گیتی با دشمن تو زندان شد
چرا همی لب ایشان بساید از دندان
اگر نه هست حدیث تو دانش و فرهنگ
چرا شدهست از او ملک رسته از حدثان
اگر نه سود و زیان زیر کلک و تیغ تواند
چرا ز کلک تو سود آید و ز تیغ زیان
اگر نه گوهر در گنج تو چو مهمان است
چرا نگیرد در گنج گوهر تو مکان
اگر نه فضل تو نزدیک هر کسی پیداست
چرا مدیح تو زی هر کسی بود آسان
اگر نداد به تو دهر فضل پیغمبر
چرا به شاعر تو داد دانش حسان
اگر نه خواهی بودن همیشه شاه زمن
چرا سپرده به تو چرخ عمر جاویدان
اگر نه بخشش و احسان تو چو خورشید است
چرا رسیده بهر مردمی ز تو احسان
اگر نه جاه همیشه عدوی فضل بود
چرا چو جاه فزون گشت فضل شد نقصان
اگر نه هست چنین این سخن که میگویم
چرا چو پار نجوید مرا شه آران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به صفات و زیباییهای محبوب و همچنین به تناقضات موجود در احساسات و روان انسان میپردازد. شاعر با استفاده از سوالاتی شعری به بررسی علتهای عشق و دلخوشیهایش نسبت به محبوب میپردازد. او برخی از ویژگیها و تاثیرات محبت را مورد سوال قرار میدهد و به طور کلی رابطه بین وجود محبوب و احساسات درونی خود را میسازد. در این شعر، شاعر از به کارگیری نمادها و تشبیهات زیبا استفاده کرده و نشان میدهد که چگونه عشق میتواند در جهان معنایی عمیق و پنهان داشته باشد. در نهایت، شاعر به نمودهای عشق و جایگاه خویش در میان محبوب اشاره میکند و سوالاتی را مطرح میکند که به پیچیدگی احساسات انسانی و عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به خلق دنیا بدی میکند، چرا خود را از چشم آنها پنهان کرده است؟
هوش مصنوعی: اگر دل من به حال زار و بینوا باشد، چرا چهرهی زیبا و دلربا را اینگونه خلق کردهاست؟
هوش مصنوعی: اگر دل من به عشق شعلهور نشود، پس چرا هر لحظه از چشمانم طوفانی برمیخیزد؟
هوش مصنوعی: اگر پشت من و زلف تو نمیتوانند از یک خانواده باشند، پس چرا وقتی پشت من را میبینم، آن را دو برابر و شبیه به زلف تو مییابم؟
هوش مصنوعی: اگر چشمان من مانند ابر نبارند، پس چرا چهرهٔ تو که مانند گل است از گریهٔ من خوشحال و خندان به نظر میرسد؟
هوش مصنوعی: اگر زلف سیاه تو در دست چوگانباز نیست، پس چرا گوی از جنس نقره است و چمن به شکل چوگان؟
هوش مصنوعی: اگر خداوند درمانی بر درد تو مقرر نکرده باشد، پس چرا چشمانت پر از درد شده و لبانت جستجوی درمان دارند؟
هوش مصنوعی: اگر خداوند بر لب تو حیوانی قرار نداده است، پس چرا مانند حیوان، میخواهی با بوسهات مردهای را زنده کنی؟
هوش مصنوعی: اگر نشانهای از گفتار تو در دهان نیست، پس چرا سکوت تو چنین عمیق و رازآلود است؟
هوش مصنوعی: اگر در دل تو هیچ نشانی از عشق وجود ندارد، پس چرا کمر تو از بیعشقی نلرزد و به این حالت نیفتد؟
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو با من دشمنی نمیکردند، پس چرا بر سر تیر و کمان نشستهای؟
هوش مصنوعی: اگر شخصی که عطر خوشبو به همراه دارد در اجتماع نیست، پس چرا بر گرداگرد خودش بوی خوشی را حس میکنیم؟
هوش مصنوعی: اگر موهای سیاه تو جذابیت خاصی ندارد، پس چرا سرم را به کسی که آن را میفروشد، نزدیک میکنم؟
هوش مصنوعی: اگر نمیخواستید که جانم را زحمت داده و آزار دهید، چرا جواهرات با ارزش را در میان مرجانها پنهان کردهاید؟
هوش مصنوعی: اگر در دل تو ایمان واقعی نیست و فقط به ظاهر به دین و ایمان استناد میکنی، پس چرا چهرهات به خاطر کفر در باطن، در لباس ایمان پنهان مانده است؟
هوش مصنوعی: اگر چشمهای تو از مهر و جاذبه آکنده نیست، پس چرا مانند تیغ، جان آدمی را میبرد و بیرحمانه میگیرد؟
هوش مصنوعی: اگر خسرو (پادشاه) جهان، امیر ابوالفتح نیست، پس چرا به خاطر قدرت و فرمانروایی او، جهان رونق و آبادانی یافته است؟
هوش مصنوعی: اگر دشمنت تو را تنها نمیگذارد و به تو آسیب میزند، پس دلیل این ناکامیها و شکستها به خاطر دشمنانت است.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت بر دلخواست او قدم نگذارد، پس چرا همه چیزهایی که اراده کند به راحتی به او میرسد؟
هوش مصنوعی: اگر آتش به سندان نمیرسید، پس چرا تیغ او به آسانی سندان را ذوب میکند؟
هوش مصنوعی: اگر نبود زمین و زمان، بر اثر بردباری و ویژگیهای طبیعی چرا وزن آنها سبک و سنگین میشود؟
هوش مصنوعی: اگر او ادعای پیامبری نمیکرد، پس چه نیازی بود که شمشیر و قدرتمندیش را نشان دهد؟
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که این تیرک را به سوی او پرتاب کنی که باعث رنج مردم کافر شود، پس چرا همیشه به خاطر او دردی احساس میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر تیغ تو، ای پادشاه، آتش نمیافروخت، پس چرا دشمن را در خواب لباس آتشین میپوشاند؟
هوش مصنوعی: اگر آن جواهر تو را به ستایش در نیاورد، پس چرا زمانه چنین مدحهایی درباره تو نوشته است؟
هوش مصنوعی: اگر پدرت، که بهترین پادشاهان بود، وجود نمیداشت، پس چرا خداوند او را در قرآن ستایش کرده است؟
هوش مصنوعی: اگر عمر تو نبود، چرا جهان به وجود آمده است؟ پس عمر تو باعث آبادانی این جهان است.
هوش مصنوعی: اگر دنیا به خاطر دشمنی تو زندان شده است، پس چرا لبهای آنها را به دندان میزنند؟
هوش مصنوعی: اگر داستان و حکایت تو، به عنوان معرفت و علم، وجود ندارد، پس چرا سرزمینها از ناحیح گناه و پلیدی آزاد شدهاند؟
هوش مصنوعی: اگر سود و زیان تحت تأثیر هنر و تدبیر نمیتواند باشد، پس چگونه از هنر تو سود میبرند و از تیغ تو زیان میرسد؟
هوش مصنوعی: اگر در گنجینهی تو جواهراتی وجود دارد، چرا آنها همچون مهمانان نمیمانند و در گنج تو سکنی نمیگزیند؟
هوش مصنوعی: اگر وجود لطف و فضیلت تو برای همه نمایان است، پس چرا ستایش تو برای هر کسی آسان نیست؟
هوش مصنوعی: اگر زمانه به تو نعمتی از فضل پیامبر نداد، چرا به شاعر تو دانش حسان را عطا کرد؟
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی همیشه پادشاه زمان خود باشی، پس چرا زندگی ابدی را به تو سپردهاند؟
هوش مصنوعی: اگر بخشش و نیکی تو مانند خورشید است، پس چرا خيرات و کمکهایت به همه مردم رسیده است؟
هوش مصنوعی: اگر مقام و موقعیت همیشه دشمن علم و فضیلت بود، پس چرا زمانی که مقام بیشتر شد، علم و فضیلت کمتر شد؟
هوش مصنوعی: اگر این سخنی که میگویم حقیقت ندارد، پس چرا پادشاه آران اینچنین به دنبالم میگردد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر بخواهد جانم بجای دل جانان
بجان جانان گر زو دریغ دارم جان
اگر نه جانان از جان عزیزتر بودی
نسوختی دل و جان از جدائی جانان
زیان و سود من از هجر و وصل جانانست
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.