گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

دیوانه عشق توام مجنون مادرزاد هم

در عشق و مستی کی بود مجنون چو من فرهاد هم

تو سرو آزاد منی من بنده عشق توام

وارسته ام از بند خود وز هر دو کون آزاد هم

من زنده ام از یاد تو لیکن تو سوزی گر مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۲

 

در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم

چون لاله کجا بود که داغی نکشیدیم

هرگز نگذشتی به رهی ایمه شبگرد

کاندر رهت از آه چراغی نکشیدیم

بی روی تو منت ز گل لاله نبردیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

 

از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام

باری چو لاله سوخته یک پیاله ام

من خود چه اختیار به می داشتی و جام

گر پیر ره پیاله نکردی حواله ام

پیری بسال نیست بمعنی بود یقین

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۴

 

خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم

بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم

شبی بخلوت تاریک من بود یارب

که همچو شمع درآیی و در فراز کنم

کرشمه یی کن و جامی بیار ای ساقی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

برتافت رخ چو آینه آنماه چون کنم

نبود مجال دم زدنم آه چون کنم

ره در دلم نمیدهد آن بت بهیچوجه

سنگین دل است در دل او راه چون کنم

دستش بدست ساقی و زلفش بچنگ غیر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

 

نوروزی ازین ما بفراغی ننشستیم

با لاله رخی گوشه باغی ننشستیم

مردیم بتاریکی و تنهایی هجران

یکشب به مهی پیش چراغی ننشستیم

ما سوختگان را چه فتادست که هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

من خسته ای فلک کی دمی از تو شاد گشتم

چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم

من زار را به مجنون مکن ای حکیم نسبت

که به درد و داغ حسرت من از او زیاد گشتم

به غبار خاک راهش نرسیدم ارچه عمری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم

جان دهم یا بامید تو بمانم چکنم

بی لبت بر دل خود خنجر چون آب زدم

گر بدین آتش دل را ننشانم چکنم

رخ چرا تا بد از افغان من خسته طبیب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۹

 

چون سایه گذر زان مه رخساره نداریم

و ز سوختگی طاقت نظاره نداریم

چون ما دل صد پاره ز مهر تو که دارد؟

اینست که طالع ز تو یکباره نداریم

عیش دو جهان سهل بود بر دل ما لیک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰

 

از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم

دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم

هرچند زند آتش عشق تو زبانه

ظاهر نکنم بلکه نیارم بزبان هم

خود را چه بفتراک تو بندم که سر من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱

 

ماییم که در دیر خرابات مقیمیم

دیرینه دیریم و ز رندان قدیمیم

خلق کرم پیر مغان دام ره ماست

حقا که سگ و بنده آن خلق کریمیم

ای یوسف جان چشم همه بر گل وصلت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۲

 

من سوخته خال و خط سیمبرانم

پروانه شمع رخ زیبا پسرانم

شرح غم پنهان چه دهم زانکه چو لاله

پیداست که از وادی خونین جگرانم

دارم نظر پاک اگر هیچ ندارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

نه چنان بگرد کویت من ناصبور گردم

که گر آستین فشانی چو غبار دور گردم

من خسته در فراقت بکدام صبر و طاقت

بره فراغ پویم ز پی حضور گردم

مهل آنکه خاک سازد اجلم به نا تمامی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۴

 

تاچند وصل روی تو ایمه طلب کنیم

روزی بدود دل ز فراق تو شب کنیم

تا چند جام لعل نهد لب بلب مرا

ما کاسه های دیده ز خون لب بلب کنیم

مارا که دل چو غنچه ز محنت شکسته اند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵

 

چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم

دل بیقرار یکدم زتو برقرار بینم

نه مروت است و غیرت که تو سر و ناز پرور

بکنار غیر باشی منت از کنار بینم

هوسی جز این ندارم که بچشم زنده بر سر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۶

 

شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم

چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم

در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ

برخیزم و در پای تو بار دگر افتم

مست از می شوق تو چنانم که بکویت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۷

 

چون لاله جگر چاک شدم غرقه بخون هم

از داغ درون سوختم از زخم برون هم

افتاده ام ایشمع چو پروانه بپایت

آتش زده ام دین و دل و صبر و سکون هم

چند ای بت کافر بچه در غارت دینی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

 

آنم که دل بعالم پرغم نمیدهم

یکدم فراغ دل به دو عالم نمیدهم

گر شاه عیب رندی من کرد حاکم است

باری منش بسلطنت جم نمیدهم

هرگز بکس نزاع ندارم بعلم و عقل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹

 

تو شوخ نوجوانی من پیر ناتوانم

با من تو سر گرانی من بر دلت گرانم

تو چشمه حیاتی، دور از تو من چو ماهی

در خاک و خون طپانم چون بیتو زنده مانم

از دیدن تو جانم هر چند تازه گردد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰

 

گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟

مستغنی‌ام از هردو جهان من که تو دارم

چون ذره بر آنم که به خورشید رسم باز

در همت خو پست نِیَم گرچه غبارم

درمان دل از لعل تو جویند حریفان

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۱۵۰
sunny dark_mode