گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

جان آفرین که جان همه عالم آفرید

جان مرا ز محنت و درد و غم آفرید

یکذره و هزار غمم کافتاب صبح

در ذره یی چو من غم صد عالم آفرید

بر طاق نه فلک مه نو آنکه نقش بست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود

وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود

کارم ز دست عشق بمردن کشید دل

از کار خود هنوز پشیمان نمیشود

یکشب نمیشود که زغم دست یاربم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

باقد چون نیشکر آن سبز شیرین بنگرید

طوطی آن خط سبز و لعل رنگین بنگرید

نرگسش بیمار و بر بالینش ابروی سیه

خفتن بیمار و آن ریحان بالین بنگرید

آهوی چشم خوشش مردم بیک دیدن کشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

لعل او از خون عاشق می بکام خود کشد

آه از آنروز که عاشق انتقام خود کشد

بد مگو محمود را گر می کشد جور ایاز

شاه اگر عاشق شود ناز غلام خود کشد

هرکجا ذکر قدت ای سرو شیرین بگذرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

چند آن می لب عاشق مخمور ببیند

چند آب خضر تشنه‌لب از دور ببیند

از روی تو کی سیر شود عاشق اگر هم

از صبح ازل تا نفس صور ببیند

تا گنج غم عشق تو در خانه دل‌هاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

خیال آن لب می جان ناتوان سوزد

عجب میی که بلب نارسیده جان سوزد

تو آفتابی و عمریست کز نظر دوری

هنوز مهر توام مغز استخوان سوزد

اگر زمین و زمان سوزد آتش دوزخ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن می‌شود

از مردم آلوده‌دل آلوده‌دامن می‌شود

آه از شب هجران من وین حسرت و حرمان من

چند آشنای جان من بیگانه از من می‌شود

شب‌ها که منبی آن پسر آهی برآرم از جگر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

گذر ز حسن خوش این بت پرست پیر ندارد

گذشت از همه عالم و زین گزیر ندارد

نکرد گوشه ابرو بسوی گوشه نشینان

کمان ابروی او میل گوشه گیر ندارد

چو غنچه این دل نازک درون پرده دلهاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود

زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود

نه من از زخم فراق تو جگر چاک شدم

گر بکوهی رسد این زخم جگر چاک شود

گر سگ کوی تو خونم بخورد غم نبود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

گر من از درد تو مردم هرگزت دردی مباد

جان من گر خاک شد بر خاطرت گردی مباد

میرم از درد و نپرسی وه چه بی دردیست این

کس چو من هرگز اسیر چون تو بی دردی مباد

یارب ای سرو سهی عاشق شوی اما دلت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

کیست کو خاک ز بیداد تو بر سر نکند

مگر آنکسکه سر از جیب عدم برنکند

عشق باران بلایسیت که در روی زمین

هیچ جا نیست که از خون جگر تر نکند

کعبه جان مرا عشق تو آتشکده ساخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

بتر ز محنت هجر ای پسر چه خواهد بود

جدا ز وصل توام زین بتر چه خواهد بود

به حلق تشنه ام از جرعه لب تو چه کم

که قطره یی نچکد اینقدر چه خواهد بود

سرشک گرم که چشمم چو لاله داغ از اوست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد

تیر مراد در دل شب بر نشانه زد

با آفتاب خویش شود همنفس چو صبح

در عشق هرکه یکنفس عاشقانه زد

شکر لبان نهند بر این آستانه روی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد

بسعی خویش کسی بختیار چون گردد

خطت بنقطه دل راه بسته چون پرگار

ازین میانه کسی برکنار چون گردد؟

تو گر بمهر نگردی قرار بخش دلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵

 

بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد

سر نیاز صراحی اشارتی دارد

بهر زبان که بود حرف عشق باشد نیک

سخن بفهم که هرکس عبارتی دارد

کجاست غیرت عشقت که زاهد از نخوت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

دور از تو دل من به که پیغام فرستد

پیغام همان به که دلارام فرستد

پیش تو حکایت بزبان دل و جان است

آنجا رقم خامه دل خام فرستد

گر نامه نویسد دلم از خون جگر هم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

حسنت که ذره را مه تابنده میکند

برقی است تا چراغ کرا زنده میکند

من کیستم که لطف تو خواند سگ خودم

مار ا کمال لطف تو شرمنده میکند

خود را بظل عشق رسان کاین همای بخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود

جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود

دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم

بسیار شنیدیم چو دیدیم نه آن بود

در خاطر ما بود که جان صرف تو گردد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹

 

خم مویش که در کین من بیمار می پیچد

ز تاب آتش آهم بخود چون مار می پیچد

چو خواند نامه دردم مبر نام من ایقاصد

که گر نام من آنم بشنود طومار می پیچد

مگر آن سنبل موهم بود عاشق بسرو او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰

 

کس به هجر تو یار کس نشود

روز محنت دوچار کس نشود

یارب ای سرو ناز چون تو کسی

فتنه روزگار کس نوشد

هرکه زار از خزان هجر تو شد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۱۵۰
sunny dark_mode