گنجور

 
اهلی شیرازی

دور از تو دل من به که پیغام فرستد

پیغام همان به که دلارام فرستد

پیش تو حکایت بزبان دل و جان است

آنجا رقم خامه دل خام فرستد

گر نامه نویسد دلم از خون جگر هم

کو طایر همت که بر آن بام فرستد

خواهم بدعا حرفی از آن لب که چو عیسی

جان تازه کند گر همه دشنام فرستد

لب تشنه آن رشحه کلکم مگرم بخت

این رحمت خاص از کرم عام فرستد

نرگس برهش دیده سپید است چو یعقوب

تا بوی خود آن سرو گلندام فرستد

هرگز نکند یاد من آن آهوی مشکین

هم باد که بویی بهر ایام فرستد

اهلی چکند عرض هنر نزد کسی کو

خاتم بسلیمان و به جم جام فرستد