گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

 

چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود

دلم خونست ازین درد و نمی‌آرم به روی خود

چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد

که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود

از آن رو اشک حسرت دم‌به‌دم در آستین ریزم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

ناقه لیلی که سر در کوه و هامون می‌کند

در بن هر خار جستجوی مجنون می‌کند

گوش بر افسانه من خلق را دفع ملال

این حکایت‌ها که من دارم جگر خون می‌کند

زنده‌ام من از غم دل پس دلی کو بی‌غم است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود

هرچه او بر سر ما خواست همان خواهد بود

جان من رفتی و چون صورت بیجان برهت

چشم من تا بقیامت نگران خواهد بود

میروی سرو من از دیده و جانی که مراست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود

سرم بپای بتان در سجود خواهد بود

تو گر زمهر پشیمان شدی مرا باری

همان محبت دیرین که بود خواهد بود

چرا ز دود دل من به تنگ می آیی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

چار دیوار جهان کز غصه دلها خون کند

نم کشید از خون ما کس تکیه بر آن چون کند؟

سر فرو بر در می و رندی که از مکر جهان

در زمین خواهی فرو رفتن گرت قارون کند

ناله کم کن ایدل از دردش و گر نالی چو نی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد

خواه از عرب خواه از عجم چون او کسی پیدا نشد

تا وحشت مردم بود الفت نگیرد آن پری

دیوانه از یاران خود بی مصلحت تنها نشد

هرگز نکردی سرو من در مجلسی آهنگ رقص

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

در لعل لبش چاشنی خنده ببینید

در آب حیات آتش سوزنده به بینید

نظاره کنید آینه طلعت او را

تا صورت حال من درمانده به بینید

خونریزی چشم سیه او اگر این است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

یار از سر کوچه چو مه برآمد

هر گوشه هزار وه برآمد

برخاست قیامتی که در صبح

ماه شب چارده برآمد

سرمست به خانقه گذر کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد

سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد

گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل

کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد

بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

تا تورا آرزوی همنفسی با من شد

هر کجا همنفسی بود بمن دشمن شد

در علاج دل بیمار که چونشمع بسوخت

سعی بسیار نمودیم و دوا کشتن شد

بسکه اندیشه خالت ز دل من سر زد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

فیروزی بخت همه کس لعل تو بخشید

فیروزه ما بود که هرگز ندرخشید

چشم همه بر راه تو بازاست و تو از ناز

یکچشم زدن رو ننمایی چو مه عید

هرچند که دوری ز نظر یاد وصالت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲

 

نظاره بین که عاشق بیچاره میکند

جان داده همچو صورت و نظاره میکند

گر من جگر کباب شدم این نه از من است

آن چشم مست بین که جگر پاره میکند

حیران آن لبم که مرا کشت و زنده کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۳

 

هرچند که گفتم غم دل سود ندارد

میسوزم و هیچ آتش من دود ندارد

منت ز طبیبان نکشد خسته دلی کو

اندیشه مرگ و غم بهبود ندارد

از من که گذر کرد؟ که چون لاله بدامن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

فکر وصلت کسش خیال مباد

کس در اندیشه محال مباد

در پریزاده مردمی نبود

آدمی زاده را زوال مباد

گر بنوشی بجای می خونم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

 

صبر کن ای باغبان کاندوه بلبل بگذرد

خواری بلبل سرآید خوبی گل بگذرد

عشق شیرین از هزاران خسرو شیرین به است

حسن معنی جو که این حسن و تجمل بگذرد

گرچه دشوارست کار غم توکل بر خدا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

ایخوش آنکس که چو گل مستی بیباک کند

ساغری درکشد و پیرهنی چاک کند

برق حسن تو که بر لاله رخان آتش زد

تاچه با خرمن مشتی خس و خاشاک کند

آخر ای پادشه حسن نگویی که کسی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۷

 

آنکه لعلش دم عیسی به کرامت دارد

عالمی کشت چه پروای قیامت دارد

عشق را خاصیت این است که با هرکه بود

روزگار از همه دردش بسلامت دارد

داشت دعوی بقدت قامت طوبی که فلک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

مرا تصور وصلت خیال باطل بود

بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود

غم تو در دل من صد هزار عقده فکند

اجل گشود گره ورنه کار مشکل بود

نسیم عشق اگر پرده در شد ای غنچه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

مه دو هفته اگر رفت عمر ساقی باد

اگر ستاره نماند آفتاب باقی باد

خوش است دولت وصلت گر اتفاق افتد

مرا سعادت این دولت اتفاقی باد

به خاکپای تو مردن مذاق زاهد نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰

 

نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد

نصیبه ازل است این ملول نتوان شد

شکستگان محبت ره عدم رفتند

دل شکسته ماهم یکی از ایشان شد

چو غنچه جامه جانم درید و دلشادم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۱۵۰
sunny dark_mode