نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد
نصیبه ازل است این ملول نتوان شد
شکستگان محبت ره عدم رفتند
دل شکسته ماهم یکی از ایشان شد
چو غنچه جامه جانم درید و دلشادم
که دست خاری ایامم از گریبان شد
کجاست ساقی مجلس که در خمار ستم
دلم ز تشنه لبی سیر از آب حیوان شد
بجان خیال رخت خانه ساخت وه چه کنم
که ذره یی چو مرا آفتاب مهمان شد
محبتی که مرا غایبانه بود به تو
کنون که با تو نشستم هزار چندان شد
دلیکه زنده چو شمع از چراغ وصلت گشت
ز پای تا بسر از فرق تا قدم جان شد
ز بخت تیره خود مشکلی که اهلی داشت
بنور دولت آن آفتاب آسان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ قصر مشید هدی که ویران شد
دریغ تخت سلیمان که بی سلیمان شد
دریغ و درد که خورشید نورگستر فضل
به زیر سایه این خاک تیره پنهان شد
وجود پاکش جان جهان فانی بود
[...]
اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد
فرشتگان که رفیق تواند گویندت
چه نیک کرد کز افعال بد پشیمان شد
گرفت رنگ ارادت چو بوی تو بشنود
[...]
رسید فصل بهار و جهان گلستان شد
گریست ابر بهاری و باغ خندان شد
فلک ز دور مخالف مگر پشیمان شد
که هرچه در دل ما بود عاقبت آن شد
مقیم زاویه محنت و بلا نشدیم
مقام راحت ما خاک درگه خان شد
ای آفتاب فلک سایه خان فرخ رخ
[...]
چنان ز دقتم اندیشه تنگ میدان شد
که لفظ و معنیم از طبع روی گردان شد
به نردبان سخن پای فکرتم درماند
که برشوم به سوی پایه ای که نتوان شد
سمند عرصه اندیشه ام گمان نبری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.