گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا تصور وصلت خیال باطل بود

بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود

غم تو در دل من صد هزار عقده فکند

اجل گشود گره ورنه کار مشکل بود

نسیم عشق اگر پرده در شد ای غنچه

چو گل بجلوه گری هم دل تو مایل بود

بیک نظر ز رخت شد خراب ناصح من

طبیب درد من از حال خویش غافل بود

نگار قبله جان بود و مدعی نشناخت

سجود قبله جان کرد هرکه مقبل بود

بسوخت روز سیاهم کجا شد آن شبها

که شمع روی تو ما را چراغ محفل بود

رسید درد تو اهلی ز عشق او جایی

که با وجود تو مجنون حریف عاقل بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode