گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۱ - رسیدن فرامرز از هندوستان و جنگ او با ترکان گوید

 

ز بس تیر بر جوشن شاه شیر

همی تیر برتیر شد جایگیر

چه شد راست بر چرخ گردنده هور

نماند آن زمان بر تن شاه زور

تن خویش بر مرگ بنهاد شاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۲ - کشتن فرامرز برادر گشتاسپ طهماسپ را گوید

 

فرامرز چون دید بر گرد بور

به نزدیک طهماسپ آمد ز دور

به طهماسپ گفت ای ستمکاره مرد

سرت برد خواهم ازین در بگرد

چه نامی بدانم یکی نام تو

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۳ - در خواب دیدن زال کیخسرو را گوید

 

شب تیره چون خفت بر تخت زال

چنان دید در خواب آن بیهمال

که بر تخت زر شاه کیخسرو است

جهان را سپهدار شاه نواست

بشد زال تا پایه تخت شاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۴ - فرستادن ارجاسپ ارهنگ دیو را بجنگ لهراسپ و آمدن ارجاسپ به سیستان و آگاه شدن لهراسپ گوید

 

بفرمود ارجاسپ ارهنگ را

که بر باره کین بکش تنگ را

بری بر سپاهی از ایدر زمان

که من رفت خواهم سوی سیستان

دو دست جهان جوی فیروز طوس

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۵ - فرستادن ارجاسپ ارهنگ را بری گوید

 

وزین روی ارهنگ ره کرد طی

چنین تا بیامد ز جرجان به ری

دلیران ایران ز خرد و بزرگ

همه تیز دندان به کین همچو گرگ

به ری در، همه جمع بودند شاد

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۶ - رزم گشتاسپ با ارهنگ دیو گوید

 

که از راه شیراز گشتاسپ زود

سوی اصفهان راند چون زنده رود

ابا نامور گرد گرگین شیر

بشد در صفاهان یکی دار و گیر

شد از گرد دشت صفاهان سیاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۷ - جنگ مادر گشتاسپ با گشتاسپ گوید

 

چه گشتاسپ آن دید برگاشت اسپ

بدو اندر آمد چه آذرگشسپ

بزد گرزه بر سر اسپ اوی

به خاک اندر آمد سر ماهروی

برآمد به تندی و برداشت تیغ

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۸ - صف آرائی کردن لهراسپ در برابر ارجاسپ گوید

 

ابا مادر و مرد فرزانه شاد

بره بر همی رفت مانند دود

سحر گه که برزد خور از کوه شید

شب تیره شد یا به دامن کشید

یکی گرد بر پیش ره بر بخواست

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۹ - داستان خلاص شدن شهریار از بند فرانک گوید

 

کنون ای سراینده داستان

ز گفتار دهقان روشن روان

مر این رزمگه ایدر اکنون بدار

سخن گستر از نامور شهریار

که کردش فرانک به بند اندرون

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۰ - مکر کردن دلارام در خلاصی شهریار از بند فرانک گوید

 

فرانک شد آگه ز جوهر فروش

بفرمود در دم به شیران زوش

که دروازه ها را بگیرند تنگ

دلیران همه تیغ روئین به چنگ

مر آن خواجه را پیش من آورید

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۱ - رفتن فرانک به مهمانی دلارام گوید

 

دلارام روزی بر شاه شد

چنین تا به نزدیکی گاه شد

ببوسید مر پایه تخت شاه

بشه گفت کای از تو روشن کلاه

سزد گر کنی شاد جان مرا

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۲ - رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید

 

چه از کوه بنمود رخسار مهر

فرانک چنین گفت کای خوب چهر

یک امروز دارم هوای شکار

تو نیز ای نکو رخ کنون شو سوار

که از سبزه دشتست زنگار پوش

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۳ - دادن شهریار فرانک را به ارژنگ شاه گوید

 

یکی سخت پیمان کنون یاد دار

به یزدان کازو یافت گیتی قرار

که با شاه ناری دگر کینه پیش

مجویی دگر کینه از کم و بیش

فرانک بدو گفت فرمان تراست

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۴ - رسیدن نامه زال زر به شهریار و خشم کردن شهریار گوید

 

جهان دیده دهقان چنین کرد یاد

که آن نامه زال پاکیزه زاد

که زی فرامرز کردش روان

شب تیره بر سوی هندوستان

به راهی که آمد از آن شهریار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۵ - داستان جنگ لهراسپ با ارجاسپ گوید

 

دلارام را ماند اندر سراند

بر دخت ارژنگ شاه بلند

وز آن پس بابرو در انداخت چین

سپه سوی چین برد گرد گزین

ابا کوس و پیلان و سنج و درای

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۶ - دار زدن ارجاسپ گودرز پیر را گوید

 

دگرپور کشواد گودرز را

مر آن پیر بارای و باارز را

برآن تا سرانشان ببرم ز تن

به خون پسر اندرین انجمن

یلان را چنان بسته بر دار خوار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۷ - نامه فرستادن زال زر به نزدیک ارجاسپ گوید

 

چه خوابید در دخمه گودرز پیر

برآمد خروش از یلان دلیر

نزاد است گفتی مگر مادرش

ندید است گیتی سر و افسرش

فرستاد کس پیش ارجاسپ زال

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۸ - پیدا شدن ابر تیره و بردن فرامرز گوید

 

که ناگاه ابری برآمد سیاه

فرامرز را برد از آوردگاه

یکی نعره برخواست از تیره ابر

چنان چونکه از بیشه غرنده ببر

چنان چونکه برخیزد از خاک دود

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۹ - کشته شدن گرگوی و گرگین بدست ارهنگ و گرفتار شدن اردشیر بیژن گوید

 

چه ارجاسپ آن دید سرکرد بور

سرافیل گفتی که دم زد بصور

درآمد بناوردگه زود ترک

چو آمد به نزد بره همچو گرگ

به خورشید مینو برآویخت ترک

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۰ - فرستادن ارجاسپ گرگوی گرگین و ارده شیر و پاس پرهیزگار را روئین حصار گوید

 

چه شد ز آشیان فلک باز مهر

غراب شب افروخت پر بر سپهر

دو لشکر بکشتند از رزم گاه

نشست از بر تخت ارجاسپ شاه

بشد پیش ارهنگ و بوسید پای

[...]

عثمان مختاری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode