گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وفایی شوشتری

باز از نو خامه همچون نی نوا سر می کند

یا حدیث نینوا را زیب دفتر می کند

مطرب محفل هم آواز صفیر خامه است

کز نواها فتنه بر پا شور بر سر می کند

گه کشد سوی عراقم گه برد سوی حجاز

مطرب ما، هر زمان آهنگ دیگر می کند

گه به آهنگ حسینی در مقام راستی

می سُراید نغمه یی کاشوب محشر می کند

محشر ار، یک محشر است این حشر را افغان نی

دمبدم ساعت به ساعت هی مکرّر می کند

نشئه ی عشق حسین گویا به مزمر مضمر است

کاین چنین مست و خرابم بانگ مزمر می کند

بند بند نی بسوزد بندبندم دمبدم

چون حکایت از لبان خشگ اصغر می کند

در میان سور و شادی صور ماتم می دمد

پاره پاره قاسم از شمشیر و خنجر می کند

نوعروس زار او بر ناقه می سازد سوار

داغدیده مادرش را تیره معجر می کند

امّ لیلا این گمان از بخت خود هرگز نداشت

کاسمان او را جدا از وصل اکبر می کند

آب گوهر را مکید اکبر ز تاب تشنگی

چاره ی این تشنگی دل را پُر آذر می کند

گشت یاقوت لبش آبی ز تاب تشنگی

فاش می گویم ولی این را که باور می کند

در لب آب روان روح روان شاه دین

تشنه لب سر می دهد با تشنگی سر می کند

زینب غمدیده کی بودش خبر از بخت خویش

کز غم مرگ برادر تیره معجر می کند

ای فلک ظلمی که کردی بر عزیزان خدا

کافری کی این چنین ظلمی به کافر می کند

زین مصیبت گر بگرید فاش چشم مصطفی

سیل اشکش سر بسر روی زمین تر می کند

آه از آن ساعت که در روز جزا خیرالنساء

شکوه از این ماجرا در پیش داور می کند

تا «وفایی» نوحه خوان از بهر شاه کربلاست

کی دگر تشویش و بیم از خوف محشر می کند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

[...]

خواجوی کرمانی

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

سلمان ساوجی

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جلال عضد

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

ناصر بخارایی

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه